علاج محجوبی نفس نزد عارفان

عارفان برای علاج رعونت و مبارزه با بت نفس ، راههای علاج بسیار جالبی داشته اند که در این مقاله به چند روش عارفانه اشاره می شود

آراستن نَفس، تو را در چشم تو

حسن مؤدب که مرید خاصِ بوسعید بود و از یک خانوادۀ سرشناسِ شهر ، با همه ارادتی که به شیخ داشت ، هنوز پاره ای از کششها و رعونتها در او باقی بود. یک روز شیخ بدو فرمان داد تا برود و از دورترین نقطۀ شهر نیشابور مقداری دل و جگر و شکنبۀ گوسفند بخرد و با خود حمل کند و به خانقاه آورد . این کار برای حسن دشوارترین تجربه ها بود زیرا می دید که تمام مردم شهر او را می بینند که مقداری دل و جکر و شکنبه را در کواری کرده و بر دوش گرفته است و خون و کثافت از سر تا پای او می ریزد . در هر گامی که بر می داشت از شرم آب می شد با اینهمه فرمان شیخ را اطاعت کرد و هر طور بود این عمل دشوار را به سامان رساند .

وقتی به خانقاه آمد شیخ دستور داد تا این کوار دل و جگر و شکنبه را به نقطۀ مقابل مسیری که رفته بود ، به دورترین جای شهر ببرد و در چشمه ای که آنجا هست بشوید و به خانقاه آورد . رسوایی در برابر نیمی از مردم شهر کم بود که حالا باید نیمۀ دیگر شهر را نیز با همان حالت بپیماید . این بار بر شرمساری و سرشکستگیِ حسن ، خستگی نیز افزوده شد . اما به هرگونه ای که بود شکنبه ها و دل و جگرها را در کوار نهاد و بر دوش گرفت و عرق ریزان و خون و کثافت بر سر و روی چکان نیمۀ دیگر شهر را پیمود . وقتی که ماٌموریت خویش را تمام کرد و آن کوار را در دورترین نقطۀ شهر ، در آن سوی دیگر مسیرِ قبلی بُرد و شست و بازآورد برایش یقین حاصل شده بود که از آبرو و حیثیت شخصی و خانوادگی ِ او چیزی دیگر برایش باقی نمانده است . به هرگونه بود کار را سامان داد و خود را به خانقاه رساند . خسته و کوفته و آبرو رفته . بوسعید ، وقتی « حسن » را در آن حال دید گفت : باید بی درنگ به حمام بروی و شستشو کنی و لباسهای پاکیزه و نو بپوشی و در تمام مسیری که از دو سوی رفته بودی ، یک بار دیگر قدم زنان حرکت کنی و از یک یک آیندگان و روندگان و کسبۀ آن راسته بازار بپرسی که آیا شما کسی دیدید که کواری پُر از دل و جگر و شکنبه ، عرق ریزان و خون و کثافت از سر و روی چکان ، در این مسیر می رفت یا می آمد ؟ حسن فرمان شیخ را اطاعت کرد و بعد از شستشو و پوشیدن لباسهای پاکیزه و نو رفت و در تمام مسیر از یک یک مردم و دکان داران پرسید و آنها ، همه اظهار بی اطلاعی کردند . نزد شیخ آمد . بوسعید پرسید چه گفتند ؟ حسن گفت ، هیچ کس چنین کسی را ندیده بود . بوسعید به او گفت « آن تویی که خود را می بینی و الّا هیچ کس را پروای دیدنِ تو نیست . آن نَفسِ توست که تو را در چشم تو می آراید . او را قهر می باید کرد … و چنان باید به حقّش مشغول کنی که او را پروای خود و خلق نماند .» حسن را چون این حالت مشاهده افتاد از بندِ « خواجگی » و « حُبّ ِ جاه » به کلی بیرون آمد و آزاد شد . ( ۱)

شیخ مجدالدین بغدادی و نجم الدین کبری

مجدالدین بغدادی و مادرش پزشکان حاذقی بوده اند که خلیفۀ بغداد آن ها را به خواهش خوارزمشاه از بغداد به خوارزم فرستاده بود . مجدالدین در آن زمان هژده سال داشته و جوانی بسیار زیبا بوده است . او در خوارزم با نجم الدین دیدار کرد و از مریدان وی شد . شیخ او را موظف کرد که مستراح خانقاه را پاک کند . مادر ، چنین کاری را برای پسرش خوار می شمرد و از شیخ خواهش کرد که به جای او ده غلام ترک از وی برای این کار بپذیرد . شیخ پاسخ داد :

چون تو از علم طب وقوف داری عجب است که این سخن می گویی . اگر پسر ترا تب صفراوی عارض شود و من دارو به غلام ترک دهم ، پسر تو چگونه صحت یابد ؟ ( ۲)

محجوبی به نفس خود

حکایت شده است که زاهدی بود از جمله بزرگان بسطام و مردم آن شهر وی را به نیکی می ستودند ، و همواره از مجلس بایزید غایب بودی ، و شیخ او را محترم داشتی ، یک روز به طریق طعن به شیخ گفت که اکنون سی سال می گذرد که من صائم الدهر و قائم اللیلم و به انواع ریاضات مشغولم ، از این عوالم که تو می گویی چیزی نیافتم !

شیخ گفت : ای مرد اگر سیصد سال در روزه و نماز باشی بوئی از مقام عرفان نیابی.

گفت : چرا ؟

گفت : از بهر آنکه تو محجوبی به نفس خود ،

گفت : آیا چاره ای هست که مرا از این حال انقلاب حالت پیدا شود ؟

شیخ گفت : بلی ، ولی چون توئی اهل سیر و سلوک نخواهد بود که اگر چیزی گویند قبول نکنی ،

قسم ها خورد که هر چه گویی قبول کنم

شیخ گفت : اگر قبول خواهی کرد دستار از سر خود بردار ، و این جامه که در بر داری از تن خود بیرون کن ، و ازاری از گلیم بر میان بند ، و بر سر آن کوی که ترا بهتر شناسند بنشین و توبره ای مملو از جوز نزد خود نه ، و کودکان را بر گرد خود جمع کن و ایشان را بگوی ؛ هر یک سیلی بر من زند یک جوز بدو دهم ، و اگر دو سیلی دو جوز ، و همچنین در کوچه و بازار شهر می گرد هر کجا که ترا شناسند و حرمت می دارند انجا میرو تا کودکانت سیلی بر گردن زنند ، خلقت دیوانه و مجنون خوانند . اگر علاجی از برای درد خود خواهی اینست .

آن مرد به صورت زاهد گفت : سبحان الله و لا اله الله .

شیخ گفت : اگر کافری این کلمه گوید، مسلمان شود و تو بگفتن این کلمه مشرک شدی،

گفت : چرا ؟

شیخ گفت : به جهت آنکه تو خویشتن را بزرگ برشمردی ، و این کلمه به جهت تعظیم نفس خود گفتی نه تعظیم حق ،

آن مرد گفت : یا شیخ ، این کار نتوانم کرد ، دوائی دیگر فرما .

شیخ گفت : علاج تو اینست که گفتم ، و دوای درد تو منحصر به همین . از ابتدا گفتم که قبول نخواهی نمود .

و این حکایت مَثَل اهل ظاهر است که بدرون پیر و مرشد و راهنما ، اختراعات کرده و نام آن را زهد و عبادت گذارند و لحظه ای از خیال دنیا آسودن نیستند . (۳)

بُت ِ دوستی نفس از دیدگاه عزیز نَسَفی

اکنون بدان که بعضی از آدمیان نمی دانند که درین عالم سفلی مسافراند ، و به طلب کمال آمده اند . چون نمی دانند به طلب کمال مشغول نیستند ، شهوت بطن و شهوت فرج و دوستی فرزند ایشان را فریفته است ، و به خود مشغول گردانیده است . و این سه ، بتان عوام اند .

و بعضی از آدمیان می دانند که درین عالم سفلی مسافراند و به طلب کمال آمده اند ، اما به طلب کمال مشغول نیستند ، و دوستیِ آرایش ظاهر که بُت صغیر است ، و دوستیِ مال که بُت کبیر است ، و دوستی جاه که بُت اکبر است ، ایشان را فریفته است ، و به خود مشغول گردانیده است ، این هر سه بتان خواص اند ، و هر شش شاخ های دنیااند و لذات دنیا بیش ازین نیست .

ای درویش ! چون سه شاخ آخرین قوت گیرد و غالب شود ، آن سه شاخ اوّلین ضعیف شود و مغلوب گردد . پس بُتان آدمی به حقیقت هفت آمدند ، یکی دوستی نفس ، و دوستی این شش چیز دگر از برای نفس است ، و دوستی نفس بتی بغایت بزرگ است ، و بتان دیگر به واسطه وی پیدا می آیند و جمله را می توان شکست ، امّا دوستی نفس که بتی بغایت بزرگ است نمی توان شکست .

بعضی از آدمیان می دانند که درین عالم سفلی مسافراند ، و بعضی به طلب کمال آمده اند ، و بعضی کمال حاصل کرده اند و به تکمیل دیگران مشغول اند ، و بعضی کمال حاصل کرده اند و به خود مشغول اند . آدمیان همین سه طایفه بیش نیستند ، و ازین سه طایفه بعضی آدم اند و بعضی به آدمی می مانند . (۴ )

حجت الله مهریاری

منابع :

۱- چشیدن طعم وقت – از میراث عرفانی – ابوسعید ابوالخیر – محمد رضا شفیعی کدکنی – انتشارات سخن – ۱۳۸۵- صفحات ۵۶ و ۵۷

۲- شیخ نجم الدین کبرا – تحقیق و تالیف عبد الرفیع حقیقت – انتشارات بهجت – چاپ اول – ۱۳۸۵ – صفحه ۱۰۵

۳- سلطان العارفین بایزید بسطامی عارف بزرگ قرن دوم و سوم هجری – عبدالرفیع حقیقت – انتشارات بهجت – چاپ هفتم – ۱۳۸۴ – صفحه ۳۰۴

۴- مجموعه رسائل مشهور به کتاب الانسان الکامل – تصنیف عزیزالدین نَسَفی – ترجمه سید ضیاء الدین دهشیری- انتشارات طهوری – چاپ نهم – ۱۳۸۸ – صفحه ۱۱۲

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس