فلسفه را از کجا آغاز کنیم؟

یکی از پرسش های مرسوم که اساتید فلسفه یا نویسندگان با آن مواجه می شوند این است که فلسفه را از کجا آغاز کنیم؟ اول چه کتابی را بخوانیم و با کدام سیر مطالعاتی؟ عمدتا دو نوع جواب به این پرسش ها وجود دارد. پیشنهاد برخی از اساتید، شروع مطالعه فلسفه از کتب ساده تر و جذاب تر (مانند دنیای سوفی، لذات فلسفه، تسلی بخشی های فلسفی و…) است. اما گروه دیگری از اساتید فلسفه نیز هستند که مساله اصلی را نه سادگی یا جذابیت اولیه، بلکه آشنایی با سیر تاریخی شکل گیری فلسفه می دانند. به زعم این دسته مطالعه فلسفه را حتما باید از یونان شروع کرد و پس از آن در یک روند تاریخی، مسیر کلیشه یی دروس و کتب تاریخ فلسفه را تا فلسفه های معاصر طی کرد. یادداشت زیر می کوشد تا به اختصار هر دو رویکرد فوق در قبال مطالعه کتب فلسفی را به چالش بکشد و نشان دهد که فلسفه را باید در جایی غیر از این دو جست وجو کرد. اما پیش از آن لازم است این پرسش را مورد توجه قرار دهیم که اصلا چرا باید فلسفه خواند؟

چرا فلسفه می خوانیم؟

پاسخ دادن به پرسش فوق بی شک در این مجال مختصر (و حتی شاید در مجال های بسیار مفصل تر نیز) نمی گنجد. اما در اینجا خواهم کوشید تا به نحو سلبی دست کم، دو انگیزه از مطالعه فلسفه را مورد انتقاد قرار دهیم.

الف) تفنن: یکی از بزرگ ترین آفات فلسفه خوانی که البته به جامعه ما نیز محدود نمی شود، مطالعه فلسفه برای سرگرمی و تفنن است. افراد می کوشند تا در کنار تفریح های دیگر روزانه شان نوعی تفریح فرهنگی یعنی مطالعه را نیز ترتیب دهند و چه مطالعه یی لذت بخش تر از خواندن کتاب های لذت بخش و سرگرم کننده فلسفی که از پرستیژ فرهنگی و روشنفکرانه هم برخوردارند.

ب) ارتقای دانش: یکی دیگر از انگیزه های مطالعه متون فلسفی، بالاتر بردن سواد و دانش فرد است. هدف اصلی این کتابخوانان دانستن همه چیز و آشنایی با کل مباحث فلسفی، همچون یک لغتنامه است. از این حیث، شاخص فرد نه لذت بخش بودن این یا آن نکته خاص، بلکه بیشتر حجم و میزان اطلاعات داده شده در یک کتاب یا مقاله است.

لازم به ذکر است که دو انگیزه فوق الذکر (تفنن و ارتقای دانش)، تقریبا متناظر با دو راه حل مورد اشاره در ابتدای بحث (مطالعه کتب ساده و لذت بخش و مطالعه مکانیکی تاریخ فلسفه) هستند. رفتن به سراغ فلسفه با انگیزه تفنن، باعث می شود تا فرد بدون درگیری با خود فلسفه، اندکی در این شاخه یا آن بحث پیش رفته، حظی ببرد، یکی دو کتاب بخواند (یا دست کم تورق کند)، جملات یا اصطلاحاتی یاد بگیرد، خسته شود و سپس سراغ موضوعی دیگر برود. از همه خطرناک تر اما دچار شدن به پدیده رایج «توهم فهم» است. فرد با خواندن یکی دو عبارت یا حتی کتاب درباره یک موضوع چنان دچار خوداندیشمندپنداری می شود که می تواند ساعت ها و چه بسا سال ها راجع به آن داد سخن بدهد.

از سوی دیگر میل به خواندن تاریخ فلسفه به صورت داستان وار، نتیجه یی جز انباشتن ذهن فرد از داستان ها، مفاهیم و جملات فلسفی ندارد. نمونه اعلای این رویکرد را می توان در دانشگاه ها یافت که عمدتا می کوشند تا با فلسفه همان گونه برخورد کنند که مثلا با زمین شناسی و جغرافیا. دانشجویان در طول چند سال بناست تا کل تاریخ فلسفه را خوانده و امتحان دهند و در این میان نیز قوی ترین حافظه ها پیروزترند. نتیجه آن نیز حجم عظیم خروجی رشته های فلسفی است که عمدتا پس از فارغ التحصیلی، یا به کلی فلسفه را کنار می گذارند یا با توجه به بازار کار محدود این رشته، خودشان بدل به اساتید فلسفه می شوند و این چرخه ادامه می یابد.

پروبلماتیک

ارسطو در ابتدای کتاب متافیزیک می گوید هدف اصلی آدمیان از روی آوردن به فلسفه، حیرت است. انسان در مواجهه با جهلش نسبت به جهان و به ویژه مسائل کلی، کلان و فراتجربی (مانند خدا، روح، اختیار و غیره) به فلسفه متوسل شده و کوشیده است تا بر حیرتش فایق آید. در نتیجه، بنیان فلسفه، داشتن مساله یا پروبلماتیک است. فرد باید یک مساله یا پرسش اصلی داشته باشد تا برای پاسخ گفتن به آن به وادی فلسفه گام بگذارد و حتی چه بسا در همان لحظه یی که پرسش برایش مطرح می شود، از پیش در وادی فلسفه قرار گرفته است. در نتیجه انگیزه راستین تمایل به فلسفه نه تفنن و نه حتی باسوادتر شدن، بلکه داشتن مساله یا درد است. در اینجا مسائل حل ناشده نقش زخم های یک ذهن را ایفا می کند که فرد برای حل یا ترمیم شان به سراغ فلسفه می رود.

حال می توان به پرسش اصلی مان که «فلسفه را باید از کجا آغاز کرد؟»، چنین پاسخ گفت که فلسفه باید از زخم ها و مسائل آغاز شود. پس برای مطالعه فلسفه، باید یکراست سراغ فیلسوفی رفت که به این زخم پرداخته و سپس به صورت پیش نگرانه و برای فهم موضوعات و مفاهیم به عقب بازگشت و باز هم به عقب و باز هم به عقب. در یک کلام، خود همین فرآیند «به عقب بازگشتن»، فلسفه است. فلسفه را باید از «کمر»، از میانه آن، آغاز کرد. روشن است فردی که مساله ندارد، فردی که زخم ندارد همان بهتر که وقت خود را در وادی فلسفه تلف نکند و چه برای لذت بردن و چه برای باسوادتر شدن به سراغ کارها و حوزه هایی رود که هم لذیذترند و هم مفیدتر.

در اینجا حیرت، زخم و مساله نشان از یک حقیقت دارند و البته به مشتاقان فلسفه باید این خبر ناامیدکننده را نیز داد که فلسفه نهایتا هیچ زخمی را ترمیم نمی کند، هیچ مساله یی را حل نمی کند و هیچ حیرتی را از بین نمی برد. فلسفه مسائل را تعمیق می کند، بر زخم ها نمک می پاشد و بر حیرت ما می افزاید. پس اگر درد و مرضی ندارید به سراغش نیایید و اگر دردمندید فلسفه را از همان جا آغاز کنید که از دردتان سخن می گوید.

محمدمهدی اردبیلی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس