مفهوم شناسی تصوف

تصوف، نام یک روشی است از سلوک باطنی در دین اسلام، اگرچه جوهر آن در ادیان دیگر بوده است. اما ارکان و اصول آن در اسلام از ویژگی های خاص برخوردار است.

چکیده:

تصوف، نام یک روشی است از سلوک باطنی در دین اسلام، اگرچه جوهر آن در ادیان دیگر بوده است. اما ارکان و اصول آن در اسلام از ویژگی های خاص برخوردار است. در خصوص نام و عنوان تصوف نظرات متعدد بیان شده است. برخی آن را تا هزار گفته اند. حساسیتی که روش تصوف در میان جریانهای مختلف فکری مسلمانان ایجاد کرد آنقدر داغ و آتشین بود که علیه وجود لفظی «تصوف» هم مخالفتهای عجیبی بوجود آمد. عده ای آن را یک لفظ قدیمی و اصیل و عده ای آن را یک لفظ جدید و وارداتی دانستند. بنابراین تحلیل اغراض آنان و دسته بندی و گروه بندی این تعاریف ضرورت دارد. این مقاله درصدد است تا اقوال متعدد در خصوص مفهوم شناسی تصوف را بررسی مجدد نموده و آنها را جمع بندی نماید

واژگان کلیدی: صوفی، تصوف، متصوف، مستصوف
ساختار لغوی تصوف:

در واقع کلمه «تصوف» ، یک مصدر ثلاثی مزید از باب تفعل است. معنای لغوی آن «صوفی شدن» است. یکی از معانی باب تفعل ، تلبُّس است. یعنی فاعل چیزی را که فعل از آن مشتق شده بپوشد. مثل : (تقمَّصَ سعیدٌ) یعنی سعیدپیراهن پوشید. اگر این معنای مصدری را در نظر بگیریم، آنگاه «تصوف» به این معناست که فاعل چیزی را که فعل از آن مشتق شده ( یعنی صوف) بپوشد. اما معنای دیگر صیرورت(به حالتی در آمدن) است مثل : (تسلَّمَ خالدٌ) یعنی خالد مسلمان شد. پس یکی از موارد کاربرد باب تفعل در عربی، «صیرورت» و دارا شدن شیئی از اشیاء یا صفتی از اوصاف است ، مثل تأهل (یعنی دارای اهل شدن ) و تألم (یعنی دارای درد والم) و مانند آن. ( استرآبادی ، قسم ۱، جزء ۱، ص ۱۰۷). بنابراین تَصَوفَ یعنی صار صوفیا . چنانچه تَیَتمَ الصبیُ یعنی صار یتیما .

این ویژگی باب تفعل ، بخصوص در بیان گرویدن به فرقه ها و آیینها به کار می رود، که از جمله می توان به تَمَجُّس (گرویدن به آیین مجوسی ) و تَهَوُّد (گرویدن به دین یهودی ) اشاره کرد. استاد سعید نفیسی در اثر معروفش یعنی «سرچشمه تصوف» معتقد است که به همین قیاس ، از کلمه صوفی ، تصوف ساخته شده است (نفیسی، ص ۷۴). جمع صوفی ، «صوفیه » است (شرتونی ، ج ۱، ص ۶۷۰) که به صورت عنوانی برای پیروان تصوف به کار می رود.

واژه «تصوف» در آثار صوفیان متقدمی چون ابوالقاسم قُشَیْری (متوفی ۴۶۵) در رساله قشیریه (ص ۲۷۹) به صورت مصدر باب تفعل به کار رفته است. اما این مصدر در اکثر کتب لغت نیامده است. فقط برخی از لغت نویسان متأخر (از جمله مرتضی زبیدی ، ج ۱۲، ص ۳۳۲؛ بستانی ، ص ۵۲۵؛ شرتونی ، ج ۱، ص ۶۷۰)، مصدر تصوف را ذکر کرده اند.

البته فعل مضارع «تصوف» در کتب لغت ذکر شده است مثلا ابن منظور در لسان العرب ذیل کلمه «الزَّلَزُ» به معنای اَثاث و کالاهای منزل می گوید: الزَّلِزَهُ: الطَّیَّاشَهُ الخفیفه، وقیل: هی التی تَرُود فی بیوت جاراتها أَی تصوف فیها.
موافقت و مخالفت با لفظ تصوف:

به این نکته باید توجه نمود، حساسیتی که روش تصوف در میان جریانهای مختلف فکری مسلمانان ایجاد کرد آنقدر داغ و آتشین بود که با لفظ تصوف هم مخالفتها و موافقتهای عجیبی بوجود آمد. عده ای آن را یک لفظ قدیمی و اصیل و عده ای آن را یک لفظ جدید وارداتی دانستند. غالب مخالفان تصوف تلاش داشتند تا ثابت کنند لفظ «صوفی» تا پایان قرن سوم رواج نداشته است .و بطورکلی صوفیه در اسلام وجود نداشته است و به اسلام افزوده شده است. در مقابل موافقان تصوف تلاش دارند تا ثابت کنند این لفظ به قرن دوم و حتی به دوران صحابه و تابعین رسولخدا برمی گردد.
دیدگاه موافقان:

۱ «ابن خلدون»، تاریخ نگار، جامعه شناس و سیاست مدار عرب مسلمان است. او از پیشگامان تاریخ نگاری به شیوه ی علمی و از پیشگامان علم جامعه شناسی است که چهار سده قبل از اگوست کنت می زیست. در ۴۲ سالگی به نگارش کتابی بنام «العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر» پیرامون تاریخ جهان رو آورد که مقدمه آن بیش از خود کتاب شناخته شده است. این کتاب تاریخی در هفت جلد به دلیل سبک بدیع و نگرش نوینش، توجهات بسیاری را به خود جلب داشت و از دلایل اصلی شهرت وی است.کتاب او با نام «مقدمه ابن خلدون» در ایران شهرت داشته و محمد پروین گنابادی آن را به فارسی ترجمه کرده است. طبق قول ابن خلدون (ج ۱: مقدمه ، ص ۶۱۱)، تصوف یک روش است و در میان صحابه و تابعین و سلف امت اسلام نیز بوده ، پس روش صوفی به گذشته برمی گردد. اما از قرن دوم به بعد، با رواج دنیاپرستی در میان مسمانان ، کسانی که بر خلاف آنان به عبادت روی آوردند، صوفی نام گرفتند.

۲ ابوعثمان عمرو بن بحر(۱۶۰ ۲۵۵ق) مشهور به جاحِظ، یک ادیب کامل و خوش سخن و خوش نویس و معتزلی مسلک است. آثاری به روش علمی درباره گیاهان، جانوران، گیتاشناسی، پزشکی، کیمیا و روان شناسی دارد او از روش تجربی بهره جسته است. درکتاب البیان و التبیین جاحظ واژگان صوفی و صوفیه را به کار برده است. بنابراین در این سالها این واژه کاربرد داشته است. بنابراین تصوف به سالهای نخست ظهور اسلام برمی گردد. حتی ابوهاشم صوفی یا کوفی که در قرن دوم می زیست، از جمله صوفیان خوانده شده اند (ج ۱، ص ۲۸۳). ابونصر سرّاج در کتاب اللمع فی التصوف (ص ۲۱ـ۲۲) از حسن بصری (متوفی ۱۱۰) و سفیان ثوری (متوفی ۱۶۱) جملاتی نقل کرده که حاکی از رواج واژه صوفی در قرن دوم است . به گفته قشیری در الرساله القشیریه و ابن جوزی (متوفی ۵۹۷) در کتاب تلبیس ابلیس، حتی پیش از سال ۲۰۰ به عده ای ، صوفی اطلاق می شده است . محمدبن یوسف کِنْدی، در کتاب «ولاه مصر» از گروهی به نام صوفیه سخن گفته است که در سال ۲۰۰ در اسکندریه مصر، برای امر به معروف ، در برابر سلطان شورش کردند (ص ۱۸۶). لویی ماسینیون، براین باور است که در واقع نام صوفی به اوایل ظهور اسلام بر مس گردد و این نام بعدها به گروه کوچکی از زهاد کوفه اطلاق شد که آخرین پیشوای آنان عبدک صوفی (متوفی ۲۱۰) بود. عبدک صوفی که متوفای ۲۱۰ هجری قمری و از سران یکی از قبائل شیعه بوده است را عین القضات همدانی، از نخستین چهره هایی می داند که به نام صوفی شناخته شده است. گرچه مطالب فوق از کسانی نقل شده که پس از قرن دوم می زیسته اند و گزارش معتبری از قرن اول ، دالّ بر رواج واژه صوفی ، درقرن نخست در دست نیست ، اما دکتر عبدالرحمن بدوی تصریح می کند که اطلاق این کلمه به افراد زاهد و عابد در اوایل قرن دوم یا اندکی پیش از آن ، درست به نظر می رسد. صوفی را فقیر، عارف ، اهل سلوک و طریقت نیز گفته اند. بعلاوه آنها خود را اهل باطن نیز می خوانند از آن جهت که به باطن و حقیقت دین توجه می کنند (ابونصر سرّاج ، ص ۲۳؛ نجم رازی ، ص ۱۴). به تعبیر قشیری (ص ۲۷۹) هر کس به تصوف روی آورد، «متصوف » (جمع آن : متصوفه ) خوانده می شود. حلاج در باره تفاوت صوفی و متصوف گفته است کسی که به «او» اشاره می کند متصوف است و کسی که از «او» به وی اشاره می شود، صوفی است . به عبارت دیگر، اهل کمال و آنان که از صفات نفسانی دور گشته و به حقیقت رسیده اند، صوفی اند و طالبانِ رسیدن به مقام و مرتبه صوفیان ، متصوف خوانده می شوند (هجویری ، ص ۴۰). هجویری درجه دیگری نیز برای اهل تصوف ذکر کرده که «مستصوف » است و مستصوف کسی است که ظاهر خود را همچون صوفیان و طالبان تصوف می آراید، اما در واقع از عقاید و اعمال ایشان به دور است .

دیدگاه مخالفان:

اِبْن ِ تَیْمیّه ، یعنی تقی الدین ابوالعباس احمد بن شهاب الدین عبدالحلیم ابن مجدالدین عبدالسلام بن عبدالله بن ابی القاسم محمد بن الخضر بن محمد بن الخضر الحرانی الدمشقی الحنبلی ، یکی از شخصیتهای برجسته اسلام است که در اندیشه دینی و معنوی عصر خود و اعصار بعد از خود اثر بسیار مهمی داشته و از افراد معدود بحث انگیز و مورد مناقشه در سرتاسر قرون بعد از زمان خویش بوده است . وی در کتاب مجموع الفتاوی ، جلد هفتم، جزء یازدهم، بابی تحت عنوان کتاب التصوف گشوده و اشاره ای دارد که لفظ صوفیه تا پایان قرن سوم رواج نداشته است . وی در عین حال اشاره می کند که کاربرد این واژه را به برخی از بزرگان قرون دوم و سوم نسبت داده اند. جان کلام ابن تیمیه این است که صوفیه در اسلام وجود نداشته است و به اسلام افزوده شده است و این امر از اعمال و افعالی که صوفیه انجام می دهند آشکار می شود، آن اعمالی که برای اسلام غریب و ناشناخته و به دور از آن است.

وی در مجموع الفتاوی می گوید: «لفظ صوفیه تا قرن سوم مشهور نبود و بعد از آن سر زبان ها افتاد، و روایت شده است که افرادی مانند امام احمد حنبل و ابوسلیمان دارانی و دیگران درباره آن سخن گفته اند. روایت شده است که سفیان ثوری آن را به کار برده است. و برخی نیز این امر را به حسن بصری نسبت می دهند. در معنی کلمه صوفی اختلاف نظر دارند، بعضی معتقدند این کلمه از اسم های نسب است، مثل قریشی و مدنی و امثال آن. و گفته شده که منسوب به اهل صُفّه است، ولی این رأی اشتباه است، زیرا اگر این چنین بود، صُفِّیّ گفته می شد، و یا به صف مقدم در پیشگاه خداوند منسوب است که آن نیز غلط است چون اگر چنین بود صَفِّیّ گفته می شد، و یا منسوب به صفوه (بهترین خلق خدا) است که این هم صحیح نیست. زیرا اگر چنان باشد صَفَویّ گفته می شد، و یا گفته شده منسوب به صوفه بن بشر است، که قبیله ای از عرب بودند، در زمان های قدیم در نزدیکی مکه زندگی می کردند و نساک (پارسایان) به آنها نسبت داده می شوند، هرچند که این با لفظ نسب موافق است ولی با این وجود نیز ضعیف است، زیرا اینها نزد بیشتر پارسایان معروف و مشهور نیستند، و اگر نُساک به این افراد نسبت داده می شدند، این منسوب شدن در زمان اصحاب پیامبر ص و تابعین و پیروان نخستین آنان وجود می داشت. بیشتر کسانی که از این نام استفاده کرده اند این قبیله را نمی شناسند و راضی نخواهند بود که آن را به نام قبیله ای در دوران جاهلیت که در دوره اسلامی از آن اثری نیست، نسبت دهند. گفته شده است ـ بنابر قول مشهور ـ که به صوف منسوب است و اولین بار صوفیه در بصره ظاهر شدند. هسته اولیه صوفیه را برخی از یاران عبدالواحد بن زید که خودش از یاران حسن بود، بنا نهادند. اهل بصره به خاطر زیاده روی در زهد و عبادت و ترس با شهرهای دیگر تفاوت داشتند». ابوشیخ اصفهانی با استناد به محمد بن سیرین روایت می کند که به او گفتند: جماعتی لباس صوف (پشمینه) را بر دیگر لباس ها ترجیح می دهند و او گفت: قومی که پوشیدن لباس پشمینه را ترجیح می دهند ادعا می کنند که خود را به مسیح بن مریم ؛ شبیه می کنند در حالی که هدایت پیامبرمان محمد ص برای ما دوست داشتنی تر است، ولی ایشان ص لباس پنبه ای و غیره می پوشیدند. سپس می گوید: اینان به پوشش ظاهریشان که لباس پشمینه (صوف) بود نسبت داده شدند آنها را صوفی (کسی لباس صوف یا پشمینه می پوشد) می گفتند، ولی آن ها در طریقه ی شان نه ملزم به پوشیدن لباس بودند، و نه آن را واجب می دانستند، و کار خود را بدان مشروط نمی کردند، اما به خاطر متحدالشکل شدن در ظاهر آن را به طریقشان افزودند. وی در ادامه می گوید: «این اصل تصوف است، اما پس از آن به شاخه ها و فرقه های مختلفی شد»( مجموع الفتاوی ۱۱/۵ – ۷، ۱۶، ۱۸).

از کلام او درمی یابیم که تصوف در کشورهای اسلامی و به وسیله پارسایان بصره در نتیجه زیاده روی آن ها در زهد و عبادت به وجود آمد، و بعد از آن تکامل یافت. برخی از نویسندگان معاصر به این نتیجه رسیده اند که تصوف از ادیان دیگر مانند دین هندیها و پارسایی مسیحی ها به کشورهای اسلامی نفوذ کرده است. این امر با کلامی که ابن تیمیه از ابن سیرین نقل کرد همخوانی دارد، او گفت که «قومی که پوشیدن لباس پشمینه را ترجیح می دهند خود را به مسیح بن مریم ؛ شبیه می کنند در حالی که هدایت پیامبرمان محمد ص برای ما دوست داشتنی تر است. از این کلام درمی یابیم که تصوف با دین نصرانیت ارتباط دارد!!

دکتر صابر طعیمه در کتاب (الصوفیه معتقداً ومسلکاً) می گوید: به نظر می رسد گوشه نشینی و پارسایی مسیحیت که راهبان آن در صومعه ها لباس پشمینه می پوشیدند، و زیاد بودن تعداد آنها که خود را به برای این امر اختصاص داده بودند در سرزمین های اسلامی که اسلام بوسیله توحید آنرا فتح کرد، در روش صوفیهای اولیه نقش و تأثیر اساسی داشته است(الصوفیه معتقداً ومسلکاً، صفحه ۱۷).

شیخ احسان إلهی ظهیر در کتاب «التصوف، المنشأ والمصدر» می گوید: هنگامی که در تعالیم صوفی های قدیم و متأخر و روایات و سخنان آنان در کتاب های قدیم و جدید تعمق می کنیم، بین آنها با تعالیم قرآن و سنت اختلاف زیادی می بینیم و اساس و ریشه تعالیم آنان نه از سیر و سلوک حضرت محمد ص و نه از سیر و سلوک یاران بزرگوار و نیکوکار او، که آفریده های برگزیده خداوند بودند، سرچشمه می گیرد، بلکه افکارشان از رهبانیت مسیحی و برهمایی هندی و پارسایی یهودی و زهد بودایی گرفته شده است(التصوف المنشاء والمصدر، صفحه ۲۸).

شیخ عبدالرحمن وکیل در مقدمه کتاب (مصرع التصوف) می گوید: «تصوف پست ترین حیله ای بود که شیطان برای مسخره کردن بندگان، در جنگ با خدا و پیامبران او ابداع کرد، این حربه زردتشتیان بود که به وسیله آن به ربانی بودن تظاهر می کردند، بلکه تصوف نقاب همه دشمنان صوفی برای دین حق است. اگر به خوبی در آن تحقیق کنی، تعالیم برهمایی، بودایی، زردتشتی، مانوی، افلاطونی، گنوسی، یهودی، نصرانی و بت پرستی جاهیت را در آن می یابی(مصرع التصوف، صفحه ۱۹).

نام گذاری صوفی:

استاد جلال الدین همایی در مقدمه کتاب مصباح الهدایه عزالدین کاشانی از صفحه ۶۳ به بعد حدود ۲۰ احتمال در خصوص وجه تسمیه صوفی و اشتقاق صوفی مطرح کرده اند. همچنینی ابونصر سراج در اللمع فی التصوف (ص ۲۰) آورده است که صوفیان در پی نوع خاصی از علم نبودند و صفت اخلاقی ویژه ای را نمی توان به آنان نسبت داد، زیرا آنها سرچشمه تمام دانشها و دارای مجموعه «احوال » بوده اند و به همین دلیل ، بر خلاف زهاد و فقها، بر اساس داشتن خصوصیتی اخلاقی یا علمی خاص نامیده نشده اند.

بطورکلی مبنای این اقوال وضع زندگی و هیئت ظاهری صوفیان یا صفات باطنی آنها بوده است . این آرا، بر اساس زبانی که ریشه از آن گرفته شده است ، به دو دسته مهم تقسیم می شوند:

گروه اول : گروهی ، همچون ابوالقاسم قشیری ، معتقدند که شاهد و قیاسی برای اشتقاق صوفی از اصل عربی وجود ندارد. عبارت ابولقاسم قشیری چنین است:

“استعمال این نام بر این طایفه، جا افتاده که بریک شخص، صوفی می گویند وبه جماعت آنان صوفیه وبه منسوبان ، متصوف ومتصوفه،و هیچ مبنای قیاسی و اشتقاقی در زبان عربی ندارد.ظاهرا این کلمه همانند یک لقب به کار برده شده است.”

در این گروه ابوریحان بیرونی ، حرف سکه ای زده است. او ریشه صوفی را بر گرفته از سوف یونانی به معنای «حکمت و دانایی » دانسته که جزئی از کلمه فیلسوف به معنای «دوستدار حکمت و دانایی » است . به نظر او در جهان اسلام ظهور گروهی هم رأی با اندیشمندان یونانی ، سبب شد که صوفیان را به آنها منتسب کنند و چون لفظ صوفی ناشناخته بود، آن را به صُفّه و صوف منسوب ساختند. ابوریحان بیرونی در صفحه ۲۴ کتاب تحقیق ماللهند می گوید:

هذا رای السوفیه وهم الحکماء فان السوف بالیونانیه الحکمه و بها سمی الفیلسوف پیلاسوفیا ای محب الحکمه و لما ذهب فی الاسلام قوم الی قریب من رایهم سموا باسمهم و لم یعرف اللقب بعضهم. فنسبهم للتوکل الی الصُفه فی عصر النبی (ص) ثم صحف بعد ذلک فصیر من الصوف …

پس از نظر ابوریحان صوفیه همان سوفیه یا حکما هستند که چون برخی مردم درباره این لقب آگاهی نداشتند این گروه را به توکل و اعتماد به صُفه نسبت داده اند که آنان اصحاب صفه در عصر پیامبر بودند. سپس این کلمه تصحیف شد و آن را از «صوف» دانستند یعنی سوفیه با سین را صوفیه مشتق از صوف خواندند.

علامه حسن زاده آملی پس از نقل حرف بیرونی در کتاب دروس معرفت نفس می گوید طوایف صوفیه در اشتقاق صوفی حرفهای گوناگونی زدند ولی تحقیق همان است که این رجل فحل علمی ابوریحان بیرونی افاده فرموده است(ص۳۲۳).

آقای احمد رنجبری در مقاله ریشه یابی تصوف در مجله «معارف عقلی» نظر بیرونی را نقد کرده و می گوید(شماره ۴، ۱۳۸۵) این سخن شاذ و غریب و مختص ایشان است و در هیچ کتاب دیگری به تصحیف ادعاشده اشاره نشده است! که به نظر می رسد این اشکال و نقد ضعیف است. اما اشکال دوم ایشان این است که تصحیف سین به صاد بعید می باشد. که این هم به ضعیفی دلیل قبلی است و اضافه می کند که بیرونی گفته است که « السوفیه هم الحکما» در حالی که منظور از صوفیه طایفه ای در مقابل فلاسفه است نه خود ایشان.

یکی از مستشرقان که در قرن ۱۹ بخشی از رباعیات خیام را و نیز دیوان حافظ را به آلمانی ترجمه کرده، یعنی ژوزف فون هامر ادعا دارد که بین صوفیه و «ژیمنوسوفیست » های هندی (گروه یا فرقه ای از حکمای هند باستان؛ ژیمنو واژه ای یونانی است به معنای برهنه و عریان ) نسبتی وجود دارد. و دو واژه عربی صوفی و صافی (خالص ) همچون واژه های یونانی مترادفشان(sophos ) از همان ریشه اند. حدود سال ۱۸۹۴،تئودور نولدِکه Theodor Nöldeke یکی از برجسته ترین خاورشناسان آلمانی و از مترجمان قرآن به زبان آلمانی و نویسنده کتاب «تاریخ قرآن» که در مغرب زمین از شهرت فراوانی برخوردار شد و مورد توجه خاورشناسان قرار گرفت. و به خاطر همین کتاب به دریافت جایزه ای از سوی آکادمی فرانسه نایل آمد است. تحقیقی راجع به کلمات سوفیست و سوفی و فیلوسوفوس ارائه کرد. تئودور نولدکه اعلام کرد که واژه (sophos ) در آرامی ناشناخته است و بسیار بعید است که به عربی رفته باشد. از سوی دیگر، واژه های sophiste و philosophos در آرامی و عربی وجود دارد و هر گاه کلمات یونانی وارد عربی شده اند، حرف «س » نمایش داده شده است نه «ص ». بنابراین ، اگر فرض کنیم که واژه صوفی از اصل یونانی گرفته شده ، آمدن «ص » در ابتدای آن غیرعادی است ؛ ضمناً در کتابهای لغت عربی هم وام گرفتن واژه صوفی از زبانهای دیگر ذکر نشده است (بدوی ، ص ۲۹ـ۳۰).

گروه دوم: این گروه برخلاف گروه نخستین، بر این عقیده اند که ریشه صوفی ، عربی است . برخی از ریشه های عربی که برای این واژه ذکر شده عبارت انداز:

۱ صوفی از نام یک فرد اشتقاق یافته است. از نام غوث بن مُرّ که معروف به «صوفه» بوده است.او بزرگ قبیله بنی صوفه / آل صَوْفان است. که فرزندانش (بنی صوفه) در دوره ی جاهلیت خدمتگزار کعبه بودند. (فراهیدی ، ج ۷، ص ۱۶۲). بنی صوفه در عهد جاهلیت خادم کعبه بودند و صوفه خود را در بیت الحرام وقف خدمت خداوند کرده بود؛ بنابراین ، کسانی را که از دنیا می بریدند و به عبادت روی می آوردند، در انتساب به او، صوفی نامیدند (ابن جوزی ، ص ۱۶۱). ابن اسحاق در مورد او می گوید : غوث بن مر بن ادّ بن طابخه بن الیاس بن مضر ، اجازه حج مردم در عرفه را برعهده داشت و پس از او پسرش این اجازه را یافت و به او و پسرش « صوفه » می گفتند . غوث بن مرّ از آن جهت چنین موقعیتی یافت که مادرش زنی از جرهمی ها بود و بچه دار نمی شد ، تا این که نذر کرد اگر صاحب پسر شود ، او را به خدمت و بندگی کعبه بگمارد . پس از آن غوث به دنیا آمد و در دوران کودکی همراه با دایی های جرهمیِ خود ، به خدمت کعبه می پرداخت و به همین جهت مقام و موقعیتی یافت و اجازه مردم را در عرفه به دست آورد و پس از وی پسرانش به ترتیب عهده دار این مقام شدند تا این که منقرض گردیدند .

همچنین ابن اسحاق گوید : یحیی بن عبّاد بن عبدالله بن زبیر ، از پدرش عباد نقل کرده که گفت : « صوفه » مردم را از عرفه حرکت می داد و آنان را زمانی که در منی پیش می رفتند ، اجازه کوچ می داد و « یوم النحر » که می رسید ، حجاج را برای رمی جمره می آورد و تا موقعی که « صوفه » اقدام به پرتاب سنگ ( رمی جمره ) نمی کرد کسی دست به این کار نمی زد . آنها که عجله داشتند و باید زودتر کار خود را انجام می دادند ، نزد صوفه می آمدند و به وی می گفتند : زود رمی جمره کن تا ما نیز چنین کنیم و او در پاسخ می گفت : به خدا سوگند که این کار میسّر نمی شود ، تا این که زوال خورشید فرا رسد . آنها او را با سنگ می زدند و خواستار شتاب در این کار بودند و همواره او را بدین امر فرا می خواندند . وقتی زوال آفتاب می رسید ، برمی خاست و رمی جمره می کرد و در پی او مردم هم به رمی جمره می پرداختند .

ابن اسحاق می افزاید : وقتی کار رمی جمره به پایان می رسید و قصد پراکنده شدن از منی داشتند ، صوفه راه خود را در پیش می گرفت و مردم را به حال خود رها می کرد و پس از رفتن وی ، مردم نیز می رفتند . آنها تا زمان انقراض ، چنین کردند و پس از ایشان خاندان سعد بن زید مناه بن تمیم این مقام را به ارث بردند و از آنها به خاندان صفوان بن حارث بن شحنه بن عطارد رسید(تقی الدین الفاسی، شفاءالغرام باخبارالبلدالحرام، ۵۵) .

البته صوفه را به معنای گروهی که از یک قبیله و نژاد نیستند و نسبشان به فردی مشترک نمی رسد نیز آورده اند، همانطور که صوفیان بدون در نظر گرفتن نسب و نژاد، از هر گروه و طایفه ، گرد هم می آمدند. جلال الدین همائی ( رجوع کنید به عزالدین کاشانی ، مقدمه همائی ، ص ۶۹ـ۷۰)، ضمن اینکه به جمله ای از سهروردی و احتمال اشتقاق صوفی از صوفه به معنای «پاره پشم » اشاره کرده ، این اشتقاق را به لحاظ قواعد لغوی امکان پذیر، اما از نظر معنا نامناسب و ناممکن دانسته است . در نسبت به صَوْفان نیز صَوْفانی حاصل می شود که از حیث قواعد صرفی صحیح نیست (عزالدین کاشانی ، همان مقدمه ، ص ۷۰).

۲ کلمه صوفی از « صُوفَه القفا» اشتقاق یافته است و یا از «صوفه الرَقبه» که بجای آن بندرت بکار می رود ، به معنای «موی آویخته پشت سر» است. (فراهیدی ، ج ۷، ص ۱۶۱) و مجازاً به معنای «او را به قهر گرفت ». از آنجا که صوفی معطوف به حق و مقهور قبضه الاهی است ، به صوفه منسوب است . برخی گیسوی آویخته درویشان را نشانه ای از این اشتقاق دانسته اند (ابن جوزی ، ص ۱۶۳). به تعبیر دیگر، صوفه القفا، یعنی موهایی که در قسمت مؤخر پشت سر می روید، و معمولا نرم و آرام است. به مناسبت اینکه صوفی هم همانند این موها نرم و آرام است،

۳ کلمه صوفی از « صُفه» اشتقاق یافته است. صُفّه به عده ای از مسلمانان فقیر و زاهد صدر اسلام که در صفّه ای واقع در مسجد مدینه ساکن بودند و مسلمانان دیگر از آنان دستگیری می کردند، «اهل صفّه » می گفتند (سهروردی ، ص ۶۱ـ۶۲؛ ابن جوزی ، ص ۱۶۲ـ۱۶۳). صفّه در لغت به معنای سایه است، همچنین به معنای اتاق تابستانی، که با شاخه های نخل پوشیده شده باشد، نیز گفته اند. در اصطلاح، به مکانِ سایه داری گفته می شود که در قسمت شمالی مسجد پیامبرصلی الله علیه وآله برای سکونت اصحاب صفّه در نظر گرفته شده بود. در برخی تفاسیر آمده است که اهل صفه ابتدا در مسجد پیامبرصلی الله علیه وآله زندگی می کردند، ولی از آن رو که سکونت در آنجا با شأن مسجد سازگار نبود، دستور داده شد که به صفه که در بیرون مسجد قرار داشت منتقل شوند. در تفسیر کشف الأسرار در وجه تسمیه اصحاب صفّه آمده است: قوم درویشی بودند که در صفّه پیامبرصلی الله علیه وآله که آن را قبا می خوانند، زندگی می کردند و از مدینه تا آنجا دو فرسنگ فاصله است. در هرحال شباهت اوصاف صوفیان به اهل صفّه سبب شده است که احتمال این اشتقاق در کتب بسیاری از بزرگان صوفیه منعکس شود. در صورت قبول این اشتقاق باید بپذیریم که «ف » ابتدایی ، مخفف و به «و» بدل شده است ( کلاباذی ، ص ۲۴ـ ۲۵)، اما اسم منسوب به صفّه ، صُفّی است نه صوفی (ابن جوزی ، ص ۱۶۳).

۴ کلمه صوفی از « صَفّ » اشتقاق یافته است. برخی معتقدند که صوفیان به سبب بلندی همت و نزدیکی قلوب و آگاهی به اسرار، نزد خداوند در صف اول قرار دارند (سهروردی ، ص ۶۱). این اشتقاق نیز به لحاظ قواعد لغوی مردود است و واژه منسوب به صفّ ، صَفّی خواهد بود نه صوفی (کلاباذی ، ص ۲۵).

۵ کلمه صوفی از « صَفا » اشتقاق یافته است. صفاءبه معنلیروشنی و پاکیزگی است اما واژه صفوت به معنای برگزیده بکار رفته است. که خود از صفا مشتق شده اند و در اکثر منابع ، در کنار واژگانی همچون صافی و صفیّ به کار رفته اند. از جمله گفته شده است که هر کس به تصوف موصوف شود، صفات انسانی در وی معدوم می شود و صفای صرف باقی می ماند. صوفی کسی است که دلش برای خداوند صافی شده باشد (باخرزی ، ج ۲، ص ۱۴)؛ واژه صوفی از صفوت است ، یعنی برگزیده و منتخب ، همانطور که آدم علیه السلام از بین موجودات انتخاب گردید و «صفیّ» نامیده شد .

از حیث لغت ، هیچیک از کلمات مذکور نمی توانند اصل کلمه صوفی باشند. در نسبت به صفاء ، دو واژه صَفائی و صَفاوی به دست می آید، زیرا اگر واژه مختوم به الف و همزه مرجوع کنید بهنث نباشد و همزه جزو حروف اصلی آن نباشد، در نسبت به هر دو صورت می تواند ذکر شود. ظاهراً صوفی را به دلیل استواری در ایمان یا قناعت بسیار، به صَفا که جمع صَفاه به معنای صخره و سنگ سخت است (شرتونی ، ج ۱، ص ۶۵۳، ذیل «صفا») نیز منسوب دانسته اند، اما نتیجه این اشتقاق هم صَفَوی است ، ضمن اینکه صفت نسبی ساختن از جمع مکسر به این شکل درست نیست (عزالدین کاشانی ، همان مقدمه ، ص ۷۳ـ۷۴). در مورد صُفوَت (که با معنای مذکور، حرف «ص » می تواند هر سه حرکت را بپذیرد) نیز طبق قاعده ، اگر لام الفعل ، «و» و «ی » ماقبل ساکن باشد، «ت » از آخر کلمه حذف می شود و بنا به قولی عین الفعل کلمه ، فتحه می گیرد و واژه صُفَوی / صَفَوی / صِفَوی حاصل می شود. در نسبت به صفیّ هم «ی » به «و» بدل می شود و حرف دوم ، فتحه می گیرد؛ یعنی ، صَفَوی می شود.

۶ اشتقاق از صوفانه ، نوعی سبزی صحرایی (فراهیدی ، ج ۷، ص ۱۶۲). چون این گروه به غذای سبک و ناچیز، از جمله این سبزی قناعت می کردند، آنان را بدان منسوب کرده اند، اما در این صورت هم کلمه «صوفانی » حاصل می شود (صادقی، دانشنامه جهان اسلام).

۷ اشتقاق از صوف (جمع آن : اصواف ). صوف در لغت به معنای پشم گوسفند و چیزهای شبیه به آن مثل موی بز و کرک شتر است ( شرتونی ، ج ۱، ص ۶۷۰). اکثر متصوفان فقط اشتقاق از این کلمه را تأیید کرده اند. به گفته ابونصر سراج ، صوفیان به سبب نوع لباسشان چنین نام گرفتند (سراج، ص ۲۱). همانطور که حواریون به سبب رنگ سفید لباسشان بدین نام خوانده شده اند (ابن فارس ، ذیل «حور»).

این نظر مشهورترین نظر بوده و مورد پذیرش بیشتر افراد است اما به این نظریه هم اعتراضاتی شده است . به عقیده قشیری (ص ۲۷۹) صوفیان فقط لباس پشمی نمی پوشیدند و لباس پشمی نیز مختص آنان نبوده و گروههای دیگری ، از جمله مسیحیان و پیروان فرق عرفانی ، نیز چنین پوشاکی داشتند. ظاهراً زنان نصرانی و تارک دنیای دِیری در نزدیکی موصل را صوفیه می خواندند (یاقوت حموی ، ذیل «دَیرالعَذاری »). در این صورت احتمالاً با پیدایی مسلمانانِ تارک دنیا، این اسم بر آنان هم اطلاق شده است . به نظر نولدکه عبارت «لَبِسَ الصُوفَ» در متون سده های اول و دوم هجری ، به معنای «او به زهد روی آورد» و بعدها به معنای «او صوفی شد»، مکرر به کار رفته است. در زبان فارسی هم «پشمینه پوش » بارها به جای صوفی به کار رفته است . از نظر قواعد لغوی اکثر علما این اشتقاق را تأیید کرده اند، زیرا ظاهراً به طور مستقیم و بدون تغییراتی مثل قلب و حذف و تبدیل ، واژه صوفی حاصل می شود .

اما استاد جلال الدین همائی ، می گوید در زبان عربی ، بر خلاف فارسی ، «ی » نسبت در انتساب به جامه و لباس به کار نرفته و لفظ صوفی به معنای تاجر پشم یا لباسهای پشمی است و در نسبت به محل یا شخصی به نام صوف یا صوفه به کار می رود، همانطور که عبدالرحمان صوفی (۲۹۱ـ۳۷۶)، منجم مشهور، به سبب اشتغال به پشم فروشی ، صوفی خوانده شده است . همائی ، بنا بر مطالب مذکور، اینطور نتیجه گرفته است که این اشتقاق ، عربی نیست و احتمالاً اولین بار ایرانی نژادان بصره و کوفه این لغت را وضع کردند که بتدریج در سایر بلاد اسلامی رواج یافت (عزالدین کاشانی ، مقدمه مصباح الهدایه ، ص ۸۱ ـ۸۲). گفتنی است که غیاث الدین رامپوری (ذیل «تصوف ») متذکر شده است که چون صوفیان از «غیرحق » رو می گردانند، می توانیم تصوف را مأخوذ از صَوْف به معنای یکسوشدن و رو گردانیدن بدانیم .

برخی نیز برای واژه صوفی هیچ نوع اشتقاقی قائل نیستند. به نوشته هجویری (ص ۳۹)، صوفیان به سبب تهذیب اخلاق به صفا رسیده اند و معنای تصوف برتر از واژگان و مفاهیمی است که بدانها منسوبش کرده اند. لازمه اشتقاق ، مُجانست است که خلاف صفاست و نمی توان شی ء را از ضد آن مشتق دانست . شاید همین گروه اند که برای هر حرف از کلمه تصوف ، رمزی قائل شده اند؛ چنانکه تصوف را عبارت از چهار چیز دانسته اند: توبه از ناشایست ، صدق در طلب ، ورع در شبهات ، و فنا در توحید. ظاهراً این رموز بیان کننده مراحل تکامل عرفانی اند ( عزالدین کاشانی ، همان مقدمه ، ص ۷۶).

ابن ابی جمهور احسایی، کتابی دارد بنام « عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه » . وی از علمای نامدار شیعه بود که در احساء بحرین متولد شد و در همانجا به تحصیل پرداخت و تا ۹۰۴ ه . ق زندگی کرد. او حدود یک ماه هم در کرک نوح در محضر شیخ الاسلام علی بن هلال جزایری حاضر شد و کسب سماع حدیث کرد و بعد به خراسان آمد. ابن ابی جمهور در فقه و حدیث و کلام تخصص داشت و صوفی مشرب بود و کتاب های مفیدی در این عرصه ها نوشت. در کتاب مذکور ، نیز سخنی را به امام علی علیه السلام نسبت داده که حاوی چنین رموزی است ؛ با این تفاوت که طبق آن سخن ، اشتقاق تصوف از «صوف » است ، و «ص » به صبر و صدق و صفا، «و» به وُدّ و ورد و وفا، و «ف » به فقر و فرد و فنا اشاره دارد. (ابن ابی جمهور،ج ۴، ص ۱۰۵).

در باره ماهیت تصوف نیز متجاوز از هزار تعریف از عرفای بزرگ نقل شده است که گرچه در ظاهر با هم متفاوت اند، مفهومی که از آنها استنباط می شود، یکی است ( سهروردی ، ص ۵۷)؛ مثلاً از معروف کرخی (متوفی ۲۰۰) نقل شده که تصوف عبارت است از دستیابی به حقیقت و دل کندن از آنچه در دست مردم است ، بنابراین تا کسی به حقیقت فقر نرسد به تصوف نایل نمی شود و حقیقت فقر نیز چیزی نیست جز بی نیازی جستن از غیرحق . از ذوالنون مصری (متوفی ۲۴۵) روایت شده است که صوفی کسی است که در طلب امور دنیوی خود را به رنج نیفکند و چون چیزی را از دست داد، بی تابی نکند (همان ، ص ۵۶). جنید بغدادی (متوفی ۲۹۷ یا ۲۹۸) صوفی شدن را در پیوند با حق تعالی و قطع وابستگی به غیر او می جست (ابونصر سرّاج ، ص ۲۵) و ابوالحسین نوری (متوفی ۲۹۵) تصوف را ترک کلیه لذایذ نفسانی می دانست (کلاباذی ، ص ۲۵). شبلی (متوفی ۳۳۴) تصوف را اشتغال به ذکر خدا، بی اندیشیدن به غیر او می دانست. از مجموع این تعاریف چنین بر می آید که تصوف ، در نظر پیشگامان این راه ، بیشتر آدابی بوده است که منتهی به برخی ملکات و اوصاف می شود و هدف آن حسن خُلق با خَلق برای قبول حق است . صوفیان را ازینرو به خصوصیاتی چون گسستن از غیرحق ، فقر، قناعت ، تواضع ، ایثار، اخلاص ، صبر، استقامت ، تسلیم ، شناخت وسوسه های نفس و مخالفت با آن می شناختند نه به عقاید و آرا ( هجویری ، ص ۴۴، ۴۷). بعلاوه صوفیان برای دفاع از آداب خود اهل احتجاج و استدلال نبودند، بلکه آدابشان مبتنی بر ذوق و اشراق و شهود یا تجربه درونی بود .

صوفیه همچنین بین صوفی و متصوف و مستَصوف فرق می گذاشتند و مستَصوف را کسی می دانستند که برای کسب جاه و مال ، خود را به صوفیان همانند می کرد (همان ، ص ۴۰). کثرت مستصوفها در طول تاریخ تصوف سبب شد تا در برخی کتب صوفیه کلمه صوفی معنای مذمومی پیدا کند و به جای آن برخی واژه عارف را که معمولاً معنای مثبتی دارد برای خود و یا صوفیان سده های اول تصوف برگزینند.
نتیجه گیری:

۱ واژه «تصوف» در آثار صوفیان متقدمی چون ابوالقاسم قُشَیْری به صورت مصدر باب تفعل به کار رفته است. اما این مصدر در اکثر کتب لغت نیامده است. برخی از لغت نویسان متأخر، مصدر تصوف را ذکر کرده اند.

۲ حساسیتی که روش تصوف در میان جریانهای مختلف فکری مسلمانان ایجاد کرد آنقدر داغ و آتشین بود که با لفظ «تصوف» هم مخالفتها و موافقتهای شدیدی بوجود آمده است.

۳ مخالفان تصوف تلاش دارند تا ثابت کنند لفظ «صوفی» تا پایان قرن سوم رواج نداشته است .و اصلا صوفیه در اسلام وجود نداشته و به اسلام افزوده شده است. در مقابل موافقان تصوف تلاش دارند تا ثابت کنند این لفظ به قرن دوم و حتی به دوران صحابه و تابعین رسولخدا برمی گردد.

۴ برخی مخالفان متعصب تا آنجا پیش رفتند که تصوف را پست ترین حیله ی شیطان برای مسخره کردن بندگان، در جنگ با خدا و پیامبران او می دانند!! و آن را حربه زردتشتیان معرفی می کنند که به وسیله آن به ربانی بودن تظاهر می کردند.

۵ در وجه تسمیه تصوف نظرات مختلف در دو گروه جای دارد.گروه اول : همچون ابوالقاسم قشیری ، معتقدند که شاهد و قیاسی برای اشتقاق صوفی از اصل عربی وجود ندارد. گروه دوم: برخلاف گروه نخستین، بر این عقیده اند که ریشه صوفی ، عربی است. و حدود ۲۰ قول برای ریشه های عربی این واژه ذکر شده است.

۶ در واقع دیدگاه ابوریحان از نظر شکلی در گروه اول جای دارد. اما از نظر محتوا یک دیدگاه استثنایی و ویژه است. وی براین باور است که صوفیه همان سوفیه یا حکما هستند که چون برخی مردم درباره این لقب آگاهی نداشتند در این کلمه تصحیف رخ داده و آن را از «صوف» دانستند یعنی سوفیه با سین را صوفیه مشتق از صوف خواندند.

۷ مشهورترین نظر در خصوص وجه تسمیه صوفی که مورد پذیرش بیشتر افراد است، اشتقاق آن از «صوف» است. صوف در لغت به معنای پشم گوسفند و چیزهای شبیه به آن مثل موی بز و کرک شتر است. اکثر متصوفان فقط اشتقاق از این کلمه را تأیید کرده اند. صوفیان به سبب نوع لباسشان چنین نام گرفتند، همانطور که حواریون به سبب رنگ سفید لباسشان بدین نام خوانده شده اند .

محمدحسین ایراندوست

استادیار دانشگاه آزاد اسلامی، واحد قم

فهرست منابع

۱- ابن تیمیّـه ، مجموع الفتاوی ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۲۱

۲- ابن جوزی ، تلبیس ابلیس ، بیروت ۱۳۶۸.

۳- ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه ، قم ۱۴۰۳.

۴- ابن فارس ، معجم مقاییس اللغه ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قم ۱۴۰۴.

۵- ابوریحان بیرونی ، تحقیق ماللهند ، قم ۱۳۷۶.

۶- ابونصر سرّاج ، کتاب اللمع فی التصوف ، چاپ رینولد آلن نیکلسون ، ۱۹۱۴.

۷- بدوی، عبدالرحمان ، تاریخ تصوف اسلامی، ترجمه محمودرضا افتخارزاده ، قم ۱۳۷۵.

۸- سهروردی، عمربن محمد، کتاب عوارف المعارف ، بیروت ۱۴۰۳.

۹- شیخ احسان إلهی ظهیر، التصوف، المنشأ والمصدر

۱۰- شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم ۱۴۰۳.

۱۱- زبیدی، محمدبن محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس ، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۴.

۱۲- صادقی، مژگان، دانشنامه جهان اسلام

۱۳- طعیمه ، دکتر صابر، الصوفیه معتقداً ومسلکاً

۱۴- کاشانی، محمودبن علی عزالدین، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه ، چاپ جلال الدین همائی ، تهران ۱۳۶۷.

۱۵- الفاسی، تقی الدین الفاسی، شفاءالغرام باخبارالبلدالحرام.

۱۶- قشیری، عبدالکریم بن هوازن ، الرساله القشیریه ، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی ، بیروت ۱۴۰۸.

۱۷- کلاباذی ،ابوبکر محمدبن ابراهیم، چاپ شریعت ، تهران ۱۳۷۱.

۱۸- کندی، محمدبن یوسف ، ولاه مصر ، چاپ حسین نصّار، بیروت ۱۳۷۹.

۱۹- وکیل، شیخ عبدالرحمن، مصرع التصوف

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس