مقدمه

الف) چیستی انسان

یکی از مسائل مهم انسان و شاید مهمترین آنها، شناخت خود انسان است. آدمی قبل از آنکه به شناخت جهان پیرامون خودو نیک و بد آن بپردازد، باید خود را بشناسد و گنجینه های فطرت و نهاد خود را کشف نماید و آنها را به کمال برساند و امیال نفسانی و شهوانی خود را تعدیل کند. در این صورت است که به بزرگترین سعادت نایل می شود. اما اگر غفلت بورزد و استعدادهای خود را نیابد و شکوفا نسازد و فقط نیازهای مادی و امیال نفسانی و حیوانی خود را برآورد، گرفتار خسران می گردد و از مرتبه انسانیت به حیوانات تنزل می کند. دعوت به شناخت انسان از توصیه های مهم پیامبران الهی، عالمان اخلاق، عارفان فیلسوف است و انسان خود نیز اهمیت آن را احساس می کند. البته، آدمی از جهات مختلف، موضوع شناخت و علوم گوناگون است. روانشناسی، جامعه شناسی، تاریخ، اخلاق، پزشکی، اندام شناسی، زیست شناسی و بیوشیمی و هر کدام از نظر گاه خاصی انسان را مورد مطالعه قرار می دهند. اما منظور از شناخت انسان در این مبحث، آن است که او دارای استعدادها و نیروهایی برای فهم خود و جهان و تکامل انسانی است. اگر انسان با تامل و تفکر امکانات و استعدادهایی را که برای رشد و تکامل در او آفریده شده است، بشناسد بهتر می تواند سرمایه های وجودی خود را به کمال برساند.

قرآن و روایات اسلامی، انسان را به خودشناسی دعوت می کنند. قرآن می فرماید:

انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است. (طارق ۸۶) آیه ۵

آیا انسان به یاد نمی آورد که ما او را آفریدیم و حال آنکه چیزی نبوده است. (مریم ۱۹) آیه ۶۷

ای کسانی که ایمان آورده اید! به خود بپردازید (مائده ۵) آیه ۱۰۵

بنابراین در اهمیت خودشناسی، جای هیچ شک و شبهه ای نیست اما برای روشنی هر چه بیشتر رجحان و ضرورت خودشناسی می توان به دلایل ذیل اشاره کرد.

۱) مقدمه کمال انسانی

اگر آدمی قبل از هر چیز خود را بشناسد، بهتر می تواند از سرمایه های وجودی خود بهره ببرد و آنها را شکوفا سازد، زیرا نقطه آغاز همان شناخت سرمایه های وجودی است.

او می تواند از خود بپرسد: آیا حد وجودی انسان در حد سایر حیوانات است یا قدرت تعالی و رشد و پرواز کردن دارد؟ اگر قدرت تعالی و پرواز به عالم ملکوت دارد تا چه حد می تواند پرواز کند؟ اگر انسان که قدرت تعالی و پرواز دارد، از آن استفاده نکند و از سرمایه وجود خود، بهره نبرد آیا شایسته مذمت نیست؟ آیا انسان غیر از این بدن مادی حقیقت دیگری به نام روح دارد؟ اگر انسان دارای روح است نیازهای آن چیست و چگونه باید برآورده شود و چگونه باید تکامل پیدا کند؟ پاسخ به این پرسش ها مقدمه تکامل انسانی است.

۲) پیش درآمد جهان شناسی

شناخت جهان عبارت است از تعامل انسان با جهان خارج از خود انسان بعد از تعامل است که می گوید: می بینم، می شنوم و می شناسم. سوال اساسی این است که موجودی که از آن به من تعبیر می کنیم، چه اندازه در شناخت سهم دارد؟ آیا همه سهم برای انسان است، یا سهم اساسی برای جهان خارج است و یا هر دو سهیم هستند؟ لازمه پاسخ به این سوال، خودشناسی است. باید انسان ابتدا قوا و ابزارهای شناخت و گستره و مرزهای آنها را بشناسد تا بعد به شناخت جهان دست یابد.

امیرالمومنین علی(ع) در این باره می فرماید:

کیف یعرف غیره من یجهل نفسه: کسی که خود را نمی شناسد، چگونه غیر خود را تواند شناخت؟

من عرف نفسه کان بغیره اعرف و من جهل نفسه کان بغیره اجهل: کسی که خود را بشناسد، دیگری را بهتر می شناسد و کسی که به خود جاهل است، به دیگران جاهل تر است.

۳) مقدمه خداشناسی

امیرالمومنین علی(ع) می فرماید:

من عرف نفسه، عرف ربه: هر کس خود را بشناسد، پروردگارش را می شناسد. خودشناسی را که مقدمه خداشناسی است می توان از جهات گوناگون مورد تامل قرار داد:

از آنجا که فطرت آدمی با معرفت خدا عجین است. دعوت به خودشناسی در واقع دعوت به خدا شناسی و ارتباط با خداست، امیرالمومنین علی(ع) می فرماید: خدایا تو قلب ها را با محبت خود و عقل ها را با معرفت خود سرشته ای. بنابراین خودشناسی مقدمه محبت و معرفت به خداست. وجود انسان وجودی وابسته و ممکن الوجود است و چنین موجودی نمی تواند، آفریننده خود باشد. بنابراین، هنگامی که آدمی به خودشناسی می پردازد، وابستگی خود را به خدا احساس می کند. قرآن مجید می فرماید:

ای مردم. شما به خدا نیازمندید و خدا است که بی نیاز ستوده است.

اگر انسان ساختار پیچیده خود را مورد تامل قرار دهد، به ناظمی حکیم و علیم که چنین ساختاری را پدید آورده است، آگاه می گردد. قرآن در این باره می فرماید: و در زمین آیاتی برای جویندگان یقین است و در وجود خود شما، آیا نمی بینید؟

۴) حلال مشکلات انسان

بسیاری از مشکلات روحی وروانی و فکری و اخلاقی انسان ناشی از خودناشناسی است، اگر آدمی حقیقت واقعی خود، هدف خلقت، رابطه خود با خدا در نظام هستی، تاثیر زندگی دنیوی در آخرت، نقش اخلاق نیکو و برخورد مناسب با دیگران، سه ثروت در کیفیت زندگی و نقش مصیبت ها و خوشی ها را در زندگی بداند، بسیاری از مشکلات او حل می گردد و زندگی سعادت آمیزی را برای خود رقم می زند. بسیاری از مکاتب ساخته و پرداخته دست بشر نظیر ماتریالیسم، لیبرالیسم، نازیسم، تبعیض نژادی، سرمایه داری واگزنسیالیسم الحادی، که امروزه سرنوشت آدمیان را رقم می زنند، ریشه در عدم شناخت انسان دارند. اگر آدمی خود را به خوبی می شناخت، دیگر گرفتار این مکاتب نمی گشت و می توانست در پرتو تعقل و خردورزی به آرامش راستین دست یابد که همان انس با خدا وتبعیت از فرامین الهی است.

ب ) حقیقت انسان

در باب حقیقت انسان دو دیدگاه وجود دارد. مادی و الهی. کسانی که هستی را با ماده برابر می دانند یا انسان را پدیده ای کاملا مادی تلقی می کنند، تمام قوانین حاکم بر حقیقت انسان را مادی می دانند و معتقدند که با قوانین مادی، که مبتنی بر حس و تجربه است، می توان انسان شناخت و اصولا تمام تحلیل های آنها در باب انسان، مادی گرایانه است. بر اساس این تحلیل انسان با مردن و متلاشی شدن جسمش نابود می گردد.گروه دیگر علاوه بر بعد مادی انسان به بعد غیر مادی او نیز اعتقاد دارند و برای انسان علاوه بر بدن مادی، حقیقتی به نام روح، قائلند. ادیان الهی بویژه دین اسلام با نظر دوم همراهند. محور همه تعالیم ادیان الهی روح آدمی است و اگر به جسم انسان نیز توجه می کنند، به دلیل تاثیر آن در روح است. این روح غیر مادی را نمی توان با قوانین بر خاسته از علوم حسی و تجربی و یا با ابزارهای حسی به مطالعه و بررسی گذاشت. ابزار شناخت آن غیر تجربی و غیر حسی است. بر اساس این تحلیل، روح با بعد غیر مادی انسان، با مردن و متلاشی شدن جسم از بین نمی رود بلکه حیاتی جاودانه را در عالم آخرت پیش می گیرد. از دیدگاه قرآن، انسان علاوه بر بدن مادی، از روح الهی بهره مند است و اصولا حقیقت انسان، روح او است. قرآن در آیاتی به دو ساحتی بودن انسان تصریح می فرماید:

ثم سواه و نفخ فیه من روحه: سپس (خدا) اندام انسان را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید.

و یاد کن هنگامی را که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بشری را از گلی خشک، از گل سیاه و بدبو خواهم آفرید. پس وقتی آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده درافتید.

تسویه در این آیه به معنای خلقت اعضای بدن است که به صورت اعتدال و دور از افراط و تفریط آفریده شود. در لغت عرب برای شخصی که از نظر صورت درحد اعتدال قرار گیرد، از ماده «سوی» استفاده می کنند. بنابراین مقصود از «سوی» در این آیات، تکمیل خلقت جسمانی و پردازش آفرینش ظاهری انسان است. پس از آفرینش بدن که در حد اعتدال است، خدا روحی در آن بدن می دمد که به دلیل شرافت و منزلت برتر، آن را به خود انتساب می دهد. این گونه اضافه را اضافه تشریفی می گویند؛ همان گونه که به مسجد وکعبه به دلیل اهمیت و موقعیت برتر آن «خانه خدا» می گویند. تاکنون از دیدگاه قرآن که انسان را دارای دو ساحت روح و بدن می داند. سخن گفتیم اما قرآن موضوع دیگری را نیز پیش می کشد و آن اینکه حقیقت و واقعیت انسان، همان روح او است. روحی که با بدن مادی همراه است. در هنگام مرگ، روح و نفس آدمی از دست ستانده می شود و همچنین بعد ازمرگ با اینکه پس از مدتی بدن مادی متلاشی می شود. روحی باقی است و در عالم برزخ به حیات خود ادامه می دهد قرآن در این باره می فرماید:

الله یتوفی الانفس حین موتها: خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز می ستاند (زمر آیه ۴۲)

بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده است شماها را می ستاند و آن گاه به سوی پروردگارتان باز گردانده می شوید. (سجده آیه ۱۱)

کلمه توفی در این آیات به معنای اخذ و گرفتن است. بی شک فرشته مرگ هنگام مرگ، روح آدمی را می ستاند، زیرا بدن آدمی باقی است. از این بیان معلوم می گردد که حقیقت انسان همان است که فایض الارواح می ستاند و آدمی، واقعیتی جز آن ندارد. اگر روح نیمی از انسانیت و شخصیت انسان را تشکیل می داد باید قرآن کریم به جای «یتوفاکم» می فرمود: «یتوفی بعضکم» پس حقیقت انسان جز آنچه فرشته مرگ می گیرد، نیست و پس از اخذ روح، چیزی از حقیقت انسان در زمین باقی نمی ماند. آیاتی که درباره شهدا سخن می گویند به صراحت بیان می دارند، شهدا زنده اند و نزد پروردگار خویش از نعمت های الهی بهره می برند حال آنکه جسم مادی آنان متلاشی شده است. بنابراین، حقیقتی که حیات انسان وابسته به آن است، همان روح او است که پس از مرگ باقی است. «هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار. بلکه زنده اند، که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.» آل عمران آیه ۱۶۹

از این آیات به خوبی بر می آید که اولا انسان از دو ساحت بدن مادی و روح غیر مادی تشکیل شده است و ثانیا حقیقت آدمی، همان روح غیر مادی است که هنگام مرگ فرشته مرگ آن را می ستاند. فیلسوفان نیز دلایل متعددی بر غیر مادی بودن روح اقامه کرده اند، یکی از آنها این است که وقتی در خودمان یعنی همان من درک کننده دقت کنیم، می یابیم که وجود من که حقیقت انسان است، امری بسیط و غیر قابل تقسیم است و نمی توان آن را به دو «نیمه من» قسمت کرد، در صورتی که اساسی ترین خاصیت اجسام قسمت پذیری است و این خاصیت در من یا روح و روان ما یافت نمی شود، حتی به تبع بدن هم قابل قسمت نیست. بنابراین، اگر روح و روان ما مادی بود باید می توانستیم آن را به دو قسمت تقسیم کنیم، پس به ناگزیر روح غیر مادی خواهد بود. تاکنون آشکار گردید که انسان غیر از بدن مادی، حقیقت دیگری به نام روح و روان دارد که این حقیقت، انسان را از سایر حیوانات متمایز می گرداند و همه انسان ها از آن برخوردارن. هنگامی که در روح خود تامل می کنیم، دو بعد ادراکی و گرایشی را در آن باز می یابیم.

بعد ادراکی انسان در دو حوزه نظر و عمل فعالیت می کند. اگر متعلق شناخت، اشیاء، آن گونه که هستند یا خواهند بود، باشد به آن حوزه شناخت نظری می گویند؛ ولی اگر متعلق شناخت، عمل انسانی از جهت خوب و بد، یا بایدها و نبایدها باشد، به آن حوزه شناخت عمل می گویند. از این رو، فیلسوفان، علوم را به علوم نظری و عملی یا حکمت نظری و عملی تقسیم کرده اند. البته تمایز آنها در متعلق شناخت است نه در قوه شناخت.

شناختی که برای انسان حاصل می شود، یا از طریق صورت ها و مفاهیم ذهنی است، مانند علوم انسان به درختی در مقابل خود که از این درخت، صورتی در ذهن اوحاصل می شود و به آن علم حصولی می گویند و یا چنین واسطه ای وجود ندارد و انسان مستقیما به متعلق شناخت و یا وجود واقعی و عینی آن آگاهی دارد که به آن علم حضوری می گویند، مانند آگاهی انسان به حالات روانی و احساسات و عواطف خود هنگامی که دچار ترس می شویم، این حالت روانی را مستقیما و بی واسطه در می یابیم. نه اینکه به وسیله صورت یا مفهوم ذهنی آن را بشناسیم. هنگامی نیز که تصمیم به کاری می گیریم، از تصمیم و اراده خود بی واسطه آگاه می شویم، آگاهی ما به ذات خود و همچنین آگاهی به قوای ادراکی مان نیز از این دست آگاهی است.

گاهی متعلق علم حضوری، خدا و امور مرتبط به خداست که به آن شهود عرفانی نیز می گویند. بزرگان معصوم، مانند امیرالمومنین علی(ع) قبل از اینکه اشیاء را مشاهده کنند، خدا را می بینند. چنان که در روایتی از آن حضرت نقل است: من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم؛ البته نه با چشم سر، بلکه با چشم قلب.

من هیچ شی ای را نمی بینم مگر اینکه قبل از آن و با آن و بعد از آن خدا را می بینم.

بنابراین، امیرالمومنین علی(ع) پیش از آنکه اشیا را مشاهده نمایند، خدا را می بیند و سپس در پرتو رویت خدا، به اشیاء آگاه می شود. شناختی که مربوط به حوزه عمل یعنی بایدها و نبایدها و خوب ها و بدهاست، حوزه شناخت عملی می گویند، مانند اینکه عدالت خوب است یا انسان باید راست بگوید. به تعبیری حکمت عملی عبارت است از علم به تکالیف و وظایف انسان. علوم تربیتی و مکاتب تعلیم و تربیت در شمار مجموعه معرفت یا حکمت عملی اند، زیرا به عمل آدمی ارتباط دارند.

محمد باقر شهیدی نسب