گرگ صفتان و قوچ صفتان، موانعی بر سر راه ظهور

اگر جامعه انسانی شرایط و قابلیت قیام و انقلاب بزرگ و الهی حضرت مهدی (علیه السلام) را داشت، حضرت مهدی (علیه السلام) غیبت نمی‌کردند و برطرف شدن غیبت ایشان و ظهور نیز وابسته به آمادگی جامعه انسانی، به طور عام و جامعه شیعی، به طور خاص است. چنان چه وقتی حمران از امام باقر (علیه السلام) درباره زمان فرارسیدن امر [ظهور] سوال می‌کند، ایشان در قالب یک حکایت تمثیلی، مساله وابستگی «ظهور» به آمادگی جامعه انسانی را تشریح می‌کند.

در واقع برای آماده شدن زمینه آن قیام الهی، جامعه بشری ناگزیر از حرکت به سوی حق‏طلبی است و باید در منش و روحیه خویش تغییر ایجاد کند تا زمینه استقبال از یک رهبر آسمانی و درک حجت الهی فراهم شود.

تمثیلی زیبا از حالات جامعه تشنه بشری

حمران از امام باقر (علیه‏السّلام) پرسید: خدا مرا قربانت کند، اى کاش براى ما بیان مى‏فرمودى که این امر [سر کار آمدن حکومت حقّه‏] چه زمانى خواهد بود تا بدان شاد و خرسند شویم. حضرت در پاسخش فرمود:

« … در گذشته مردى دانشمند بود و این مرد، پسرى داشت که به دانش پدر گرایشى نداشت و از علم او هیچ نمى‏پرسید، ولى در عوض، همسایه‏اى داشت که نزد آن مرد عالم مى‏آمد و از او مى‏پرسید و علم او را فرا مى‏گرفت. مرگ آن مرد دانشمند رسید و پسرش را به بالین خود طلبید و گفت:

پسر عزیزم! تو از آموختن علم من دورى مى‏گزیدى و گرایش چندانى بدان نداشتى و لذا چیزى از من نمى‏پرسیدى، ولى من همسایه‏اى دارم که او به نزد من مى‏آمد و از من پرسش مى‏کرد و دانش مرا مى‏آموخت و آن‌ها را حفظ مى‏کرد، پس هر گاه تو به چیزى نیاز یافتى به سوى او برو، و همسایه مورد نظر را به پسرش معرفى کرد.

آن دانشمند از جهان رخت بربست و پسرش به جا ماند تا این‏که پادشاه آن زمان خوابى دید. سراغ آن مرد عالم را گرفت، به او گفتند: از دنیا رفته است. پرسید: آیا پسرى به جاى نهاده؟ گفتند: آرى، یک پسر دارد. پادشاه گفت او را پیش من آرید. کسى را سوى او فرستادند که به نزد پادشاه بیاید. در این هنگام سفارش پدرش را به خاطر آورد، لذا به سوى همسایه‏اى که علوم پدرش را فراگرفته بود رفته به او گفت: پادشاه مرا خواسته و من دلیل آن را نمى‏دانم. پدرم به من دستور داده که هر گاه به چیزى نیاز یافتم سوى تو بیایم. آن مرد گفت: ولى من مى‏دانم براى چه تو را خواسته و اگر به تو بگویم و آن وقت خداوند چیزى نصیب تو کرد مال هر دوى ما باشد. آن جوان گفت: آرى. مرد او را سوگند داد و پیمان استوارى از او گرفت که به این قرارداد عمل کند، و آن جوانک نیز پیمان استوارى با او بست و قول قطعى داد که به قرارداد عمل کند. آن مرد به او گفت: پادشاه خوابى دیده و مى‏خواهد از تو بپرسد خوابى را که دیده در چه زمانى واقع خواهد شد؟ و تو در پاسخ او بگو: زمان گرگ باشد.

در واقع جامعه در مرحله گرگ صفتی، بدون تردید و تامل در پی حق‏کشی و باطل‏گرایی بر می‌آید، در دوره قوچ صفتی به حق و حقیقت گرایش فکری پیدا می‌کند، ولی در عمل حق را زیر پا می‌گذارد. این روند تا وقتی که مردم در درک و پذیرش جایگاه معصوم (علیه السلام)، معرفت کامل نیابند، ادامه می‌یابد.

آن جوانک به نزد پادشاه آمد و پادشاه به او گفت: مى‏دانى چرا در پى تو فرستادم؟ گفت: تو به نزد من فرستاده‏اى تا از من بپرسى خوابى که دیده‏اى چه هنگام واقع شود؟ پادشاه گفت: راست گفتى، اکنون بگو چه زمانى خواهد بود؟ او پاسخ داد: زمان گرگ است. پادشاه دستور داد جایزه‏اى به او بدهند. جوان جایزه را گرفت و به خانه خود بازگشت و به وعده‏اى که به آن مرد داده بود وفا نکرد و سهم او را نپرداخت و با خود گفت: شاید این مال براى من تا پایان عمر کافى باشد و از این پس نیز محتاج سۆال از مرد نشوم و نظیر سۆالى که از من پرسیدند از من نپرسند.
ظهور

این گذشت تا اینکه دوباره پادشاه خوابى دیده و به سراغ همان جوان فرستاد. جوان از کرده خویش نادم شد و با خود گفت: نمى‏دانم با این پیمان‏شکنى و بى‏وفایى که با آن مرد دانشمند کرده‏ام چگونه نزدش بروم. ولى باز با خود گفت: به هر روى به نزد او مى‏روم و از او پوزش مى‏خواهم و برایش قسم مى‏خورم تا شاید دوباره مرا آگاه سازد. پس نزد آن مرد آمد و به او گفت: من آن‏چه نباید بکنم کردم و به پیمانمان وفا نکردم و اکنون نیز پولى که به دستم رسید باقى نمانده و دوباره به تو نیاز یافته‏ام، تو را به خدا سوگند که مرا شرمنده و خوار نکنى، و من این بار با تو پیمان استوارى مى‏بندم که چیزى نصیب من نشود جز آن‏که به طور یکسان از آن هر دوی ما باشد، و اینک پادشاه مرا خواسته و نمى‏دانم این بار چه سۆالى دارد. آن مرد گفت: پادشاه دوباره خوابى دیده، مى‏خواهد از تو بپرسد خوابى که دیده در چه زمانى خواهد بود، تو در پاسخ او بگو: زمان قوچ.

جوانک نزد پادشاه رفت و پاسخ او را داد. پادشاه دستور داد جایزه‏اى به او دادند. جوانک جایزه را گرفت و به خانه‏اش بازگشت و در کار خود به اندیشه فرو رفت که آیا این بار به پیمان خود وفا کنم یا نه. گاهى تصمیم مى‏گرفت و به وعده وفا کند و گاهى منصرف مى‏شد تا بالاخره با خود گفت: شاید بعد از این دیگر من هیچ وقت نیازمند بدین مرد نشوم، و بر آن شد تا پیمان خود بشکند و به قولى که داده بود وفا نکرد.

این جریان هم گذشت و باز پادشاه خوابى دید و به نزد آن جوان فرستاد. جوانک از پیمان‏شکنى با آن مرد پشیمان شد و نزد او آمد و او را به خداى تبارک و تعالى سوگند داد و از او خواست که اگر به او بیاموزد این بار به پیمان خود وفا کند و پیمان را محکم کرده به او گفت: مرا با این حال وامگذار و من از این پس پیمان نخواهم شکست و به وعده‏اى که داده‏ام وفا مى‏کنم. آن مرد از او پیمان گرفت و به او گفت: او تو را خواسته تا از خوابى که دیده از تو بپرسد که این زمان چه زمانى است؟ و چون این پرسش از تو پرسید، به او بگو: این زمان، زمان ترازو و میزان است.

برای آماده شدن زمینه آن قیام الهی، جامعه بشری ناگزیر از حرکت به سوی حق‏طلبی است و باید در منش و روحیه خویش تغییر ایجاد کند تا زمینه استقبال از یک رهبر آسمانی و درک حجت الهی فراهم شود.

جوان به نزد پادشاه آمد. پادشاه گفت: براى چه تو را خواستم؟ او گفت: تو خوابى دیده‏اى و مى‏خواهى از من بپرسى که در چه زمانى خواهد بود. پادشاه گفت: راست گفتى، بگو در چه زمانى خواهد بود؟ او گفت: زمان ترازو. پادشاه فرمان داد به او صله‏اى دادند و او آن را گرفت و نزد مرد دانش آموخته برد و در برابر او نهاده و گفت: من هر چه را به دست آوردم یک جا نزد تو آوردم، آن را با من قسمت کن.

آن مرد دانشمند گفت: آن زمان نخست، دوران گرگان بود و تو هم گرگى بودى؛ زمان دوم دوران قوچ بود که تصمیم مى‏گیرد ولى انجام نمى‏دهد، و تو هم تصمیم مى‏گرفتى ولى وفا نمى‏کردى؛ و این زمان، دوران ترازو و عدالت است و تو بر سر وفادارى هستى. تو همه مال خود را برگیر و مرا بدان نیازى نیست و همه را به او باز گردانید.»[۱]

راهکار عملی برای تحقق ظهور

بر اساس این روایت، برای اینکه زمینه ظهور و تشکیل حکومت حقه فراهم شود، به ناچار باید منش عمومی‌ مردم جامعه به‌گونه‌ای باشد که گرگ صفتی و ستم‏پیشگی را پشت سر نهاده باشد، از قوچ صفتی و تفاوت اندیشه و عمل، گذشته باشد و برای حق‏طلبی و باطل‏ستیزی عزم جدی کرده باشد، در واقع جامعه در مرحله گرگ صفتی، بدون تردید و تامل در پی حق‏کشی و باطل‏گرایی بر می‌آید، در دوره قوچ صفتی به حق و حقیقت گرایش فکری پیدا می‌کند، ولی در عمل حق را زیر پا می‌گذارد. این روند تا وقتی که مردم در درک و پذیرش جایگاه معصوم (علیه السلام)، معرفت کامل نیابند، ادامه می‌یابد.

ولی سر انجام به زمانی می‌رسد که به طور جدی، حق را می‌طلبد و در پی آن بر می‌آید. یعنی تا آن برهه‌ای از تاریخ که در روایات تعبیرش آمده است:

«انه لا یخرج حتی لا یکون غائب احب الی الناس منه، مما یلقون من الشر؛ به درستی که او قیام نمی‌کند تا زمانی که هیچ غایبی نزد مردم محبوب‌تر از وی نباشد و این به خاطر شرارت‌ها و سختی‌هایی است که مردم دیده اند.»[۲]

و همچنین آن جا که می‌فرماید: « امت مهدی (علیه السلام) آن طور به سوی او جمع می‌شوند که زنبور عسل به دور پادشاه خود جمع شود.»[۳]

همچنین در جایی دیگر: «فأتى الناس المهدی و زفوها إلیه کما تزف العروس الى زوجها لیله عرسها؛ مردم حضرت مهدی (علیه السلام) را بسان عروسی که در شب عروسی پیش داماد می‌برند، در برگرفته و برای [حکومت] می‌آورند.»[۴]

در چنین برهه‏ای، آن رهبر آسمانی و آن ذخیره الهی مقبولیت می‌یابد، پس از پرده برون می‌آید و با یک انقلاب جهانی، کار هر چه باطل را یکسره می‌کند.

پی نوشت:

[۱] .کلینی، الکافی، ج۸،ص ۳۶۲،مجلسی، بحار الانوار، ج۱۴،ص ۴۹۷، برای اختصار بعضی جمله ها از داستان حذف شده است.

[۲] . الشافعی، عقد الدرر فی اخبار المنتظر، ص ۹۴.

[۳] . سید بن طاووس، الملاحم والفتن فی ظهور الغایب المنتظر، ص ۷۰، باب ۱۴۸.

[۴] . همان، ص ۱۳۹، باب ۶۳.

زهره رجب زاده

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس