آشنایی با صفت ربانی «قیوم» در قاموس قرآن
در این سایت پرسش و پاسخ اسلامی، پس از بیان سؤال در مورد صفت قیوم برای خداوند، به شرح و توضیح مفصل معنای این صفت با ذکر شواهدی از آیات قرآن پرداخته است که در ذیل آورده میشود.
صفت
قیوم در سه آیه[۱] قرآن کریم برای خدای متعال آمده است. این صفت در هر سه
آیه بعد از صفت حی ذکر شده است: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ
الْقَیُّوم».
کلمه «قیوم» صیغه مبالغهای برای کلمه «قائم» بوده، و در
لغت به معنای قیام کننده به امور خلق و تدبیر عالم در جمیع احوال است.[۲]
ویژگی «قیوم بودن» و یا «قیام بر هر چیز» به معناى درست کردن و حفظ و تدبیر
و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است، همه این معانى از قیام استفاده
میشود؛ چون قیام به معناى ایستادن است، و عادتاً بین ایستادن و مسلط شدن
بر کار ملازمه وجود دارد؛ از اینرو از کلمه «قیوم» همه این معانى استفاده
میشود.[۳]
خداى تعالى در قرآن کریم، اصل قیام به امور خلق خود را براى
خود اثبات نموده است. آنجا که میفرماید: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى
کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ».[۴] در این آیه، به اصل قیام پرداخته شده و
مبالغهای در مورد آن مشاهده نمیشود، اما از آنجا که خداوند، مبدأ هستى
بوده، و وجود هر چیز و اوصاف و آثارش از ناحیه او آغاز میشود، و هیچ
مبدئى براى هیچ موجودى نیست، مگر آنکه آن مبدأ هم به خدا منتهى میشود، پس
او قائم بر هر چیز و از هر جهت بوده، و در حقیقت خدای تعالی معناى واقعی و
تامّ و تمام کلمه «قائم» است؛ یعنى قیامش آمیخته با خلل و سستى نیست، و
هیچ موجودى به غیر از خدا چنین قیامى ندارد، مگر اینکه به گونهای قیام او
منتهى به خدا و به اذن خدا است، پس خداى تعالى هر چه قیام دارد قیامى خالص
است – نه قیامى آمیخته با ضعف و سستى- و غیر خدا به جز این چارهاى ندارد
که باید به اذن او و به وسیله او قائم باشد.
گفتنی است، اسم قیوم اصل و
جامع تمامى اسماى اضافى خدا است و منظور از اسماى اضافى اسمائى است که به
وجهى بر معانى خارج از ذات دلالت میکند؛ مانند اسم خالق، رازق، مبدء،
معید، محیى و…؛ چرا که اگر خدا، آفریدگار و روزیرسان و مبدأ هستى و
بازگرداننده انسانها در معاد و زنده کننده و میراننده و آمرزنده و رحیم و
ودود است، به این جهت است که قیوم است؛[۵] به همین دلیل قیوم به وجودى گفته
میشود که قیام او به ذات او است، و قیام همه موجودات به اوست.
نکته
دیگر آنکه روشن است که قیام به معناى ایستادن است و در گفتوگوهاى روزمره
به هیئت مخصوصى گفته میشود که مثلاً انسان را به حالت عمودى بر زمین نشان
میدهد، و از آنجا که این معنا درباره خداوند – که از جسم و صفات جسمانى
منزه است – مفهومى ندارد، به معناى انجام کار خلقت و تدبیر و نگهدارى است؛
زیرا هنگامى که انسان میخواهد کارى را انجام دهد برمیخیزد. آرى او است
که همه موجودات جهان را آفریده، و تدبیر و نگهدارى و تربیت و پرورش آنها
را به عهده گرفته است و به طور دائم و بدون هیچگونه وقفه قیام به این امور
دارد.
به عبارت دیگر، خدای متعال قیوم است؛ یعنی قائم بذات خود بوده و
قوام هستى تمامى موجودات و هر کمالی که در ممکنات دیده میشود، بازگشت آن
به قیومیت او است؛ زیرا که ممکن در مرتبه ذات، فاقد هر کمال و فضیلتى است و
فقر ذاتى دارد که از خود هیچ ندارد. و قول خدای تعالى که فرمود: «یا
أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ
الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»،[۶] اشاره به همان فقر ذاتى است.[۷]
به بیان
روشنتر خداوند قیّوم است؛ یعنی قائم به خویش است و دیگران هم قائم به او
هستند؛ او در اصل وجود خود نیازى به دیگران ندارد و تمام موجودات عالم در
وجود و پایدارى خود به او نیازمند هستند. هر چیزى که موجود میشود و هر
موجودى که کمال و آثارى دارد، از فیض او بهرهمند است، و گرنه در کتم عدم
باقى میماند.
گفتنی است که اگر برخی از مفسران معنای قیوم را محدود
کرده و آنرا به دائم الوجود، قیام کننده به تدبیر امور مخلوقات، عالم به
امور و … تفسیر کردهاند،[۸] در واقع تمام آنان اشاره به یکى از
مصداقهاى «قیوم» کردهاند، در حالیکه مفهوم «قیوم» گسترده بوده و همه
آنها را شامل میشود؛ زیرا همانگونه که گفتیم «قیوم» به معناى کسى است که
قائم به ذات است و دیگران قیام به او دارند و محتاج به او هستند.
شایان
توجه است که کلمه «قیّوم» صفت فعل است؛ یعنى چه این جهان و موجودات آن
باشند یا نباشند خداوند متصف به صفت «حى» است، ولى اتصاف خداوند به صفت
«قیوم» در صورتى است که موجودات عالم باشند و از فیض او بهرهمند شوند؛
مانند صفت خالق، رازق و… .[۹]
البته برخی از مفسران معتقدند که قیوم،
صفت ذاتى خداوند است که ذهن انسان از احتیاج و ناپایدارى ممکنات، آنرا
انتزاع و اثبات مینماید.[۱۰]
با این توضیحات باید گفت؛ چون ممکنات از
خود هستى و قوامى ندارند و نیازمند به اجزا و علل ترکیبى میباشند، پس قائم
به ذات خود نیستند، نه در اصل هستى و نه در ترکیبات از اجزا و صورتها و
مواد، و نه در وضع و حال و اطوارى که هستند؛ لذا هستى و قیام و دوام آنها
باید از ذات و به ذات قیومى باشد که به خود قائم است.
منابع:
[۱]. بقره، ۲۵۵، آل عمران، ۲، طه، ۱۱۱.
[۲]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج ۱۲، ص ۵۰۴، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، ۱۴۱۴ق.
[۳]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۳۳۰، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، ۱۴۱۷ق.
[۴]. رعد، ۳۳.
[۵].
المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۳۳۰- ۳۳۱ و نیز، ر.ک: مکارم شیرازی،
ناصر، تفسیر نمونه، ج ۲، ص ۲۶۴، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ اول،
۱۳۷۴ش.
[۶]. فاطر، ۱۵.
[۷]. ر. ک: فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن
عمر، مفاتیح الغیب، ج ۷، ص ۷، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم،
۱۴۲۰ق؛ بانوی اصفهانی، سیده نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج ۲، ص
۳۸۶، تهران، نهضت زنان مسلمان، ۱۳۶۱ش؛ جعفری، یعقوب، کوثر، ج ۱، ص ۵۸۳،
قم، هجرت، چاپ اول، ۱۳۷۶ش.
[۸]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی
تفسیر القرآن، مقدمه، شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق، قصیر عاملی، احمد، ج ۲، ص
۳۰۸، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع
البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج ۲، ص ۶۲۸، تهران،
ناصر خسرو، چاپ سوم، ۱۳۷۲ش
[۹]. کوثر، ج ۱، ص ۵۸۳.
[۱۰]. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، ج ۲، ص ۲۰۱، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ چهارم، ۱۳۶۲ش.