پدری که بر تکه پاره های فرزند صبر کرد!

حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام پس از بازگشت از جنگ صفین در کربلا توقف کرد و نماز صبح را در آنجا به جا آورد. آن‌گاه دست پیش برد و مقداری از خاک آن سرزمین را برداشت و آن را بویید و گفت: «مرحبا به تو ای تربت! از درون تو گروهی محشور می‌شوند که بدون حساب به بهشت می روند.»

ابن عباس چنین می گوید: در سفر صفین خدمت امیرالمومنین على بودم چون به نینوا در کنار فرات رسید به آواز بلند فریاد زد: اى پسر عباس این جا را مى شناسى؟

گفتم: یا امیرالمومنین نه.

فرمود: اگر مانند من این جا را مى شناختى از آن نمى گذشتى تا چون من گریه کنى و چندان گریست که محاسنش خیس شد و اشک بر سینه اش روان شد و با هم گریه کردیم و مى فرمود: واى واى مرا چه کار با آل ابوسفیان، چه کار با آل حرب حزب شیطان و اولیاى کفر صبر کن اى عبداللّه که پدرت مى بیند آن چه را تو مى بینى از آنها. سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز کرد. سپس سخن خود را باز گفت و بعد از نماز و گفتارش ‍چرتى زد و بیدار شد و گفت: یابن عباس. گفتم: من حاضرم.

فرمود: خوابى که اکنون دیدم برایت بگویم.

گفتم: خواب دیدى خیر است انشاءاللّه.

گفت: در خواب دیدم گویا مردانى فرود آمدند از آسمان با پرچم هاى سفید و شمشیرهاى درخشان به کمر و گرد این زمین خطى کشیدند و دیدم گویا این نخل ها شاخه هاى خود را با خون تازه به زمین زدند و دیدم گویا حسین فرزند و جگر گوشه ام در آن غرق است و فریاد مى زند و کسى به دادش نمى رسد و آن مردان آسمانى مى گویند صبر کنید اى آل رسول شما به دست بدترین مردم کشته مى شوید و این بهشت است اى حسین که مشتاق تو است و سپس مرا تسلیت گویند و گویند اى ابوالحسن مژده گیر که چشمت در روز قیامت روشن گردد و سپس به این وضع بیدار شدم و بدان که جانم به دست او است صادق مصدوق ابوالقاسم احمد برایم باز گفت که من آن را در خروج براى شورشیان بر ما خواهم دید، این زمین کرب و بلا است که حسین به هفده مرد از فرزندان من و فاصله در آن به خاک مى روند و آن در آسمان ها معروف است و به نام زمین کرب و بلا شناخته شده است چنان چه زمین حرمین (مکه و مدینه) و زمین بیت المقدس یاد شوند پس از آن فرمود: یابن عباس برایم در اطراف آن پشک آهو جستجو کن که به خدا دروغ نگویم و دروغ نشنوم آنها زرد رنگند و چون زعفرانند.

حضرت على فرمودند: مى دانى آن چه را که خلق نمى دانند و عن قریب عالم به آن چه مى داند منتفع خواهد شد، فرزندم بشنو و ببین پیش از آن که مبتلا گردى، قسم به کسى که جانم در دست اوست، بنى امیه خون تو را خواهند ریخت ولى نمى توانند تو را از دینت جدا کرده و قادر نیستند یاد پروردگارت را از خاطرت ببرند

ابن عباس گوید: آن را جستم و گرد هم یافتم و فریاد کردم: یا امیرالمومنین آن ها را یافتم.

فرمود: خدا و رسولش راست گفتند و برخاست و به سوى آنها دوید و آنها را برداشت و بویید و فرمود: همان خود آنها است. ابن عباس مى دانى این پشک ها چیست؟ اینها را عیسى بن مریم بوییده و این براى آن است که به آنها گذر کرده با حواریون و دیده آهوها این جا گرد هم مى گریند عیسى با حواریون خود نشستند و گریستند و ندانستند براى چه گریه مى کنند و چرا نشستند. حواریون گفتند: اى روح خدا و کلمه او، چرا گریه مى کنید؟ فرمود: شما مى دانید این چه زمینى است؟ گفتند: نه، گفت: این زمینى است که در آن جگر گوشه رسول احمد و جگر گوشه حره طاهره بتول همانند مادرم را مى کشند، و در آن به خاکى سپرده شود که خوشبوتر از مشک است چون خاک سلیل شهید است و خساک پیغمبران و پیغمبرزادگان چنین است، این آهوان با من سخن گویند و مى گویند در این زمین مى چرند به اشتیاق تربت نژاد با برکت و معتقدند که در این زمین در امانند. سپس دست به آنها زد و آنها را بویید و فرمود: این پشک همان آهوان است که چنین خوشبو است به خاطر گیاهش.

خدایا آنها را نگهدار تا پدرش ببوید و تسلى جوید فرمود تا امروز مانده اند و به طول زمان زرد شدند این زمین کرب و بلا است و فریاد کشید: اى پروردگار عیسى بن مریم برکت به کشندگان حسین مده و به یارى کنندگان آنان خاذلان او و با آن حضرت گریستم تا به رو درافتاد و مدتى از هوش رفت و به هوش آمد و آن پشک ها را در رداى خود بست و به من گفت: تو هم در ردایت بینداز و فرمود: یابن عباس هرگاه دیدى خون تازه از آنها روان شد بدان که ابو عبداللّه در آن زمین کشته شده و دفن شده.

ابن عباس گوید: من آنها را بیشتر از یک فریضه محافظت مى کردم و از گوشه آستینم نمى گشودم تا در این میان که در خانه خوابیده بودم به ناگاه بیدار شدم دیدم خون تازه از آنها روان است و آستینم پر از خون تازه است من گریان نشستم و گفتم: به خدا حسین کشته شده! على در هیچ حدیث و خبرى که به من داده دروغ نگفته و همان طور بوده چون رسول خدا به او خبرها داده که به دیگران نداده من در هراس شدم و سپیده دم بیرون آمدم و دیدم که شهر مدینه یکپارچه مه است و چشم جایى را نبیند و آفتاب برآمد و گویا پرده اى نداشت و گویا دیوارهاى مدینه خون تازه بود من گریان نشستم و گفتم: به خدا حسین کشته شد و از گوشه خانه آوازى شنیدم که مى گوید صبر کنید خاندان رسول کشته شد فرخ نحول روح الامین فرود شد با گریه و زارى.

سپس به فریاد بلند گریست و من هم گریستم در آن ساعت که دهم ماه محرم بود بر من ثابت شد که حسین را کشتند و چون خبر او به ما رسید چنین بود و من حدیث را به آنها که با آن حضرت بودند گفتم و گفتند: ما در جبهه آن چه شنیدى شنیدیم و ندانستیم چه خبر است و گمان کردیم که او خضر است.

حواریون گفتند: اى روح خدا و کلمه او، چرا گریه مى کنید؟ فرمود: شما مى دانید این چه زمینى است؟ گفتند: نه، گفت: این زمینى است که در آن جگر گوشه رسول احمد و جگر گوشه حره طاهره بتول همانند مادرم را مى کشند

خبر شهادت حسین

ابى عبداللّه جدلى گفت: بر امیرالمومنین داخل شدم در حالى که حضرت حسین در کنار آن حضرت نشسته بودند، امیرالمومنین دست بر شانه حسین زد و سپس فرمود: این کشته خواهد شد و احدى یارى او نخواهد نمود.

راوى مى گوید: عرضه داشتم یا امیرالمومنین به خدا قسم این زندگى بدى است.

حضرت فرمودند: این حادثه حتما به وقوع مى پیوندد.

حضرت على به حضرت امام حسین فرمودند: اى ابا عبداللّه از قدیم ثابت و مسلم شده که تو اسوه و مقتداى خلق مى باشى. حسین عرضه داشت: فدایت شوم حالم چیست؟

حضرت على فرمودند: مى دانى آن چه را که خلق نمى دانند و عن قریب عالم به آن چه مى داند منتفع خواهد شد، فرزندم بشنو و ببین پیش از آن که مبتلا گردى، قسم به کسى که جانم در دست اوست، بنى امیه خون تو را خواهند ریخت ولى نمى توانند تو را از دینت جدا کرده و قادر نیستند یاد پروردگارت را از خاطرت ببرند.

حسین عرضه کرد: قسم به کسى که جانم در دست اوست همین قدر مرا کافى است به آن چه خدا نازل فرموده اقرار داشته و گفتار پیامبر خدا را تصدیق داشته و کلام پدرم را تکذیب نمى کنم.

فرآوری: فاطمه زین الدینی  

منابع:

سوگنامه امام على: عباس عزیزى.

دانشنامه رشد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس