اندیشه دین گریز انسان غربی

مدرنیسم را باید فرزند رنسانس دانست؛ یعنی پس از رنسانس، شکل گرفت و تا فاصل میان دو جنگ جهانی اول و دوم ادامه یافت.

همزمان با تغییر چهره جامعه اروپا به وسیله انقلاب صنعتی و پیشرفتهای حیرت انگیز علوم تجربی، رنسانس خود را در قله کامیابی نسبت به انسان دوره پیش از آن و رها یافته از تعلقات سنت می پنداشت.

تجدد و مدرنیسم، نگاه انسان به دین را نیز دستخوش تغییر نمود. انسان پیشین غربی که در محرومیت مادی به سر می برد، با کامیابی خویش سعادت خود را در این دنیا یافت و دیگر به وعده های ادیان آسمانی در جهان دیگر بهای لازم را نداد.به تعبیر باربور: «تصور می کردند علم و پیشرفت مادی، خود به خود خوشبختی و فضیلت به بار می آورد، انسان می توانست بهشت را برای خود بر روی زمین بسازد.»

دئیست ها (منکران نبوت) با تمسک به ویژگیهای همین دوره است که اصول، عقاید و شعایر دینی را به بهانه اینکه با روحیه جدید نمی خواند، مشکوک و بی اعتبار نشان دادند .

امروزه بررسی و کنکاش ارتباط میان دو مقوله دین و مدرنیسم، به دنبال سنجش نسبت بین این دو مورد توجه قرار می گیرد . این ارتباط بیش از همه از سوی دینمدارانی مطرح است که در پی پاسداشت تدین خویش اند و سعی دارند از حیث تئوریک و عملی از دنیای نوین بهره ببرند. با این حال، دینمداری امروز با مجموعه ای از تفکرات و تکنیکهای نوین همراه است که آن را با موقعیت خطیری مواجه کرده است.

مدرنیسم نوعی نگرش و جهان بینی به هستی عالم و آدم است. جهان نوین حاضر، به منزله یک دین و عنوانی کلی، جهان بینی خود را سامان بخشیده است. این مقوله را باید در قالب سه ساحت فلسفی، علمی و تکنیکی مورد مداقه قرار داد. یکی از شیوه های تعامل میان دین و مدرنیسم، نسبت پرسش و پاسخی است که میان این سه نگرش وجود دارد. مثلا در خصوص نسبت فلسفه نوین با اعتقادات دینی پرسش از وجود خالق هستی است واینکه آیا برهانی برای اثبات آن وجود دارد یا خیر و یا آنکه رهنمودهای حقوقی دین خواهد توانست به نیازهای این دو حوزه بشر جامعه نوین پاسخ گوید.

قالبهای دیگری همچون تعامل سیرت و صورت دین و مدرنیسم نیزاز جمله این روابط است؛ بدین معنا که گاه مدرنیسم سامان و صورتی به محتویات دینی می بخشد. رابطه تأیید به مفهوم تأیید مفاهیم دینی از سوی مفاهیم نوین، قالب دیگری در ارتباط بین دین و مدرنیسم است و سرانجام رابطه تناقض و تعارض را نیز در تقابل این مفهوم به این مجموعه می توان افزود.

واقعیت این است که تجدد و مدرنیسم که محصول علوم تجربی است هر چند نیازهای مادی انسان را رفع می کند، قادر بر رفع نیازها و مشکلات روحی و معنوی انسان نیست. به تعبیر دیگر، دین دارای آثار و کارکرد خاصی در رفع اضطرابهای روحی و روانی انسان است که از عهده علم و مدرنیته خارج است. تفسیرهای سکولار از دین حتی هنگامی که با رویکرد مثبت حضور آن را مفید و یا دارای کارکرد اجتماعی و یا روانی مثبت می دانند، به لحاظ منطقی با تقلیل ساحت متعالی قدسی به عالم طبیعت، به نفی و انکار حقیقت دینی منجر می شوند.

سکولاریزم در عرصه ها و سطوح مختلف فرهنگی و اجتماعی صور گوناگون و متنوعی دارد و نباید آن را به یک صورت خاص مقید و از دیگر صور آن غفلت کرد. دین، معنویت و نگاه قدسی به هستی نیز که در قبال سکولاریزم است، سطوح مختلف و صورتهای متفاوتی دارد. طرح صورتهای مختلف ظرفیتهای متنوع بروز و ظهور فرهنگی و اجتماعی معنویت و دین را نشان می دهد. تصمیم گیری با گزینش نسبت به هر یک از صور، روش و منطق ویژه خود را طلب می کند.

همان گونه که سکولاریزم با اصالت بخشیدن به زندگی دنیوی در چگونگی برخورد با هستی قدسی و یا دین صورتهای مختلفی را به خود می گیرد، دین نیز با اصل قرار دادن هستی معنوی و عالم ملکوت در مواجهه با دنیا، می تواند صورتهای مختلفی داشته باشد .

نگاه دینی و قدسی در بعد معرفت شناختی، صورتهای مختلفی دارد؛ ولی جهت مشترک در نگاه های معنوی و قدسی، توجه و بهره گیری از معرفت شهودی و باطنی است و این جهت ایجابی در نقطه مقابل جهت سلبی معرفت شناسی های سکولار قرار می گیرد. رویکرد معنوی و قدسی به عالم، صور گوناگونی را در قبال عقلانیت، شکاکیت و مانند آن دارد. صور مشرکانه و اساطیری اغلب رویکرد منفی با سطوح مختلف عقلانیت دارند. صورت اساطیری دین حتی به عقلانیت ابزاری نیز رویکردی مثبت ندارند. در فرهنگهای اساطیری از دانشهایی چون سحر و کهانت و مانند آن برای تسلط بر طبیعت استفاده می شود. نگاه های توحیدی نیز وضعیت مشابه و یکسان در قبال عقلانیت ندارند.

برخی از رویکردهای معنوی، برخوردی زاهدانه نسبت به دنیا دارند و وصول به سعادت معنوی را جز با برخورد منفی نسبت به دنیا ممکن نمی دانند. این رویکرد در تعالیم حرکتهای معنوی گنوسی پیشینه دارد و در بخشهایی از فرهنگ مسیحیت نیز حضور داشته است.

اندیشه مدرنیسم هرگونه رویکرد، اسطوره محور یا ماوراءالطبیعه گرا را رد می کند و منکر تأثیر هرگونه امر ماوراءطبیعی بر امور زندگی است.از سویی، اندیشه رابطه انسان، جهان و خدا را نیز دستخوش دگرگونی می سازد. چنانچه تفکر مدرنیسم با فرع پنداشتن خداوند، انسان را بر طبیعت، چیره می داند. علاوه بر این، ذهن یا حیثیت درونی وی را نیز در استقلال و آزادگی کامل وی تعیین کننده می داند. چنانکه کانت روشنگری را «برداشتن قیمومیت از انسان، تکیه مطلق بر داوریهای خود انسان و به رسمیت شناختن وجود او» می داند .

در اندیشه مدرنیسم، انسان هنگامی رستگار است که از رفاهی هرچه بیشتر در این جهان برخوردار باشد. این رویکرد لذتگرایانه که بر تمامی وجوه مدرنیسم مسلط است، ریشه در رویکرد لیبرالیستی آن دارد؛ زیرا لیبرالیسم در عرصه سعادت بشری کاملا فردگرا و لذتجو و در پی فراهم آوردن رفاه فردی است. همچنانکه «جان لاک» از جمله پیشوایان لیبرالیسم، سعادت راحداکثر لذتی می داند که به دست آوردن آن از انسان ساخته باشد.

به زعم «تیلر»، فیلسوف برجسته معاصر فردگرایی افراطی، چیرگی عقلانیت استبداد آرام، از جمله پیآمدهای منفی و نقطه ضعف اصلی مدرنیته اند.فردگرایی افراطی، به احساس بی معنا بودن زندگی و کم رنگ شدن افقها و ارزشهای اخلاقی می انجامد. این آزادی نوین بر پایه رد سلسله مراتبی است که در گذشته، تعیین کننده نقش افراد در زندگی بود. از سویی، وقتی ساختار و برنامه ریزی نظام اجتماعی و شیوه های کاری آن بر اساس نظام جهانی یا هدف الهی نباشد، کیفیت فدای کارآیی و سود بیشتر خواهد شد و این وضعیت به معنای نابودی هدفهای عالی بشری است. البته، همین وضعیت، گرایشی است که برای بازار، دولت، بوروکراسی نوین و شیوه نوین تولید، امری ذاتی به شمار می رود؛ همان چیزی که ماکس وبر از آن به «قفس آهنین» تعبیر می کند.

هنگامی که شهروندان مصرف کننده به قدری در زندگی خود غرق باشند که به دخالت در امور سیاسی و مزاحمت آفرینی برای دولت فکر نکنند، آن زمان دوره استبداد آرام نیز آغاز می شود.

این واژه هرچند در قرون وسطی به کار رفته است، ولی در عصر روشنگری است که معنایی ایدئولوژیکی پیدا کرده است، و آن کاهش دهنده نقش دین در عصر روشنگری است، در حالی که در قرون وسطی، اخلاق، تابعی از امرالهی و جزیی از دین بود، اما از دکارت به بعد خود بنیادی عقل بشری یافت می شود و اخلاق تابع «می اندیشم، پس هستم» می شود، نه تابع خدا. اخلاق مدرن مبتنی بر اراده خدا نیست، بلکه بر آگاهی من فردی مبتنی است که این به معنی شخصی بودن دین و نبود ارزشهای عینی و متافیزیکی است.

مهمترین ویژگی دوره مدرن، جدایی دین از سیاست است.در مدرنیسم از ارزشهای سکولار به دلیل اهمیت کارکرد آن، بحث می شود.در چنین فضایی، بشرجدید سرنوشت خود را از دست داده است وبدون سرنوشت است و در نتیجه خلیفه ا… نیست. بنابراین، پروژه مدرنیسم که از عصر روشنگری شروع شده، اخلاق و سرنوشت بشر را از بین برده و او بدون اخلاق و سرنوشت است. او بنده تکنولوژی است، در صورتی که باید حاکم تکنولوژی باشد.

نتایج اخلاق مدرن در عصر حاضر، تضعیف خانواده، وحشتناک ترشدن جنگها، از بین رفتن قانون در میان مردم بر اساس آبروداری و صوری و بی محتوی شدن اخلاق است، اما امروزه عده ای برای احیای اخلاق تلاش می کنند.

گذشت زمان نشان داد گریز از دین نه تنها پیامد مثبتی برای آنان نداشت، بلکه پیامدهای منفی نیز بر جای گذاشته است. در حقیقت، روی آوردن به علم پیامد دین گریزی نبود بلکه، پیامدهای دین گریزی چندین قرن پس از عصر نوزایی به صورت ویرانگری نظام ارزشهای اخلاقی، از هم پاشیدگی نظام خانوادگی و پایمال شدن اصول و مبانی ارزشی رخ نمود.

بسیاری از دانشمندان مشهور غرب به دین پایبند بودند و به هماهنگی و پیوند علم و دین می اندیشیدند. انیشتاین، دانشمند معروف لهستانی تبار می گفت: «علم بدون مذهب، لنگ است و مذهب بدون علم، کور.» این سخن اندیشه هماهنگی علم و دین را نشان می دهد. همچنین نیوتن که یکی از پرآوازه ترین دانشمندان غرب است، فردی دینگرا و مذهبی بود. وی در خداشناسی حتی بیش از دانش خود جدی بود و باور داشت که نظام مکانیکی فلکی اش، دلیلی بر وجود خدا فراهم می آورد. وی می گفت: «ممکن نیست حرکت سیاره ها تنها از علتی طبیعی ریشه بگیرد، بلکه این حرکتها از عاملی هوشمند اثر می پذیرند. «جان لاک» نیز که پایه گذار تجربه گرایی است، فردی مسیحی و باورمند به وحی الهی بود. «رابرت بویل» شیمی دان برجسته انگلیسی، می گفت: «علم، رسالتی دینی است برای گشودن اسرار آفرینش بدیعی که خداوند در جهان پدید آورده است.» در کتاب «اثبات وجود خدا» نیز مقاله هایی در اثبات وجود خداوند به قلم چهل دانشمند و کارشناس رشته های گوناگون علمی مانند: ریاضی، فلسفه، پزشکی، فیزیک و… آمده است که به تعارض نداشتن علم با دین و بی ارتباط بودن پیشرفت علمی با دین گریزی گواهی، می دهد.

بنابراین، ریشه های دین گریزی در غرب را باید در عوامل دیگری جستجو کرد. یکی از این عوامل، برخورد دوگانه حکمرانان بی اعتنا به دین و حکمرانان فاسد اروپا بود که از یک سو نمی توانستند به مخالفت آشکار با دین برخیزند و از سوی دیگر، کامجوییهای مادی را عزیزتر از آن می دانستند که از آن دست بشویند. از این رو، در ظاهر به دین و دیانت تظاهر می کردند، برای نمونه، حکومت فرانسه در دوران لویی پانزدهم و شانزدهم (قرن ۱۸)، سلطنتی بود و اشراف (یا طبقه آریستوکرات) حکومت را در دست داشتند. در این حکومت، شاه براساس سنت دیرینه، نماینده خداوند معرفی می شد. از این رو، مردم، سلطنت را در دست پادشاه، ودیعه ای الهی می دانستند و نسبت به کردار وی، حق اعتراض نداشتند. لویی شانزدهم در اکتبر ۱۸۸۷، در پارلمان پاریس اظهار داشت: «شاه در کردار خود جز خدای تعالی به هیچ کس پاسخگو نیست» از سویی دیگر، متولیان کلیسا نیز به نام دین، باورهای خرافی را گسترش می دادند و هرگونه مخالفت با آن را بدعت و سزاوار عذاب می دانستند. از همین رو، بسیاری از دانشمندان را تنها به دلیل بیان اندیشه علمی شان که با آموزه های کلیسا مخالف بود، شکنجه دادند یا اعدام کردند. برای نمونه، زبان «وافن»، دانشمند ایتالیایی را بریدند و وی را سوزاندند. همچنین اتیندوله فرانسوی و جوردانو برونو ایتالیایی را زنده زنده در آتش انداختند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس