دین به مثابه امری معقول

فلسفه دین کانت یکی از وجوه مهم اندیشه فلسفی او است که متأسفانه کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

این فلسفه را نیز می توان به دو دوره پیشاانتقادی و پساانتقادی تقسیم کرد که در اینجا نیز اطلاعات ما از فلسفه دین پیشاانتقادی اندک است.

کانت در طول زندگی فکری اش به بسیاری از مضامین و موضوعات پرداخت که گروههای فلسفی معاصر آنها را ذیل عنوان “فلسفه دین” گردهم آورده اند. این مضامین شامل استدلالهایی در باب وجود خدا، صفات خدا، جاودانگی نفس، مسئله شر و اراتباط اصول اخلاقی با باور و عمل دینی می شوند. در نوشته هایی از وی که با عنوان دوره پیشا نقدی معروف هستند – یعنی قبل از انتشار “نقد عقل محض” در سال ۱۷۸۱ – کانت بجد به موقعیت نظری و کاردکرد مفهوم خدا علاقه مند بود. بنابراین او در صدد بود مفهوم خدا را در دل مجموعه ای مدون و نظم از اصول فلسفی بنیادینی قرار دهد و نظم و ساختار جهان را تبیین می کند.

با بسط فلسفه انتقادی اما کانت نقشی جدید برای اصول فلسفی در فهم نقش و ساختار جهان قایل شد. در نتیجه طرح انتقادی تأثیری مهم بر نوع کنش و موقعیت مفهوم خدا در فعالیت نظری مابعدالطبیعه داشت. علاوه بر این، فلسفه انتقادی مکان و مجالی مهیا کرد که از آنجا کانت توانست به جنبه های مهم دیگر مفاهیم خدا و دین آشکارتر از نوشته های قبلی اش عطف توجه نشان دهد.

مهمترین این جنبه ها البته مفاهیم اخلاقی و دینی هستند که نوع بشر به خدا نسبت می دهد. از چشم انداز رشد تفکر کانت، این مقال در ذیل بحثهای اولیه ای که در دل بستر فلسفی پیشاانتقادی قرار دارد جای می گیرد.

در بین کارهای اولیه کانت که به موضوع خدا مربوط هستند ” بیانی تازه از اصول اولیه معرفت مابعدالطبیعی”، ” تاریخ طبیعی کلی و نظریه بهشتها” و ” مبنایی محتمل برای برهان وجود خدا” به چشم می خورند. این نوشته ها البته با توجه به علایق او به علوم طبیعی شکل گرفته اند ( یا اگر بخواهیم با اصطلاحات وی صحبت کنیم با توجه به فلسفه طبیعی) و با بستر فکری که در آن فلسفه های عقل گرا از کارهای لایب نیتز و ولف به صورت کلی ناشی شده اند شکل گرفته اند.

مشی وی در قبال مضامینی چون: نسبت قدرت خدا و نظم جهان این بود که از دست نوشته ها و افکار دیگر اولیه خود مدد گیرد تا فهمی از مفهوم خدا در دل “مابعدالطبیعه” و “جهان شناسی” صورت دهد. این مشی اولیه به تدوین اصول کلی نظر داشت در حالی که مشی متأخر بر اصول فیزیکی که هدایت کننده عملکرد جهان طبیعی هستند نظر داشت.

در مرحله اول ، بحثهای کانت از تصور و مفهوم خدا بر محتویات دینی و کارکرد این مفهوم برای انسانها و فعالیتشان از جمله پرستش خدا از سوی انسان توجه نداشت. توجه این نوشته های اولیه بیشتر بر موقعیت مناسب مفهوم خدا در دل مجموعه منظمی از اصول فلسفی است که نظم و ساختار جهان را تبیین می کنند. علاقه به موقعیت نظری و کارکرد مفهوم و تصور خدا البته در تمام زندگی فکری کانت حضور دارد. یک نتیجه این است که حتی بیشتر نوشته های متأخر کانت، این علقه و علاقه به فیلسوفان دین را واجد هستند و این نکته نه تنها در آثاری که با موضوع دین نگاشته شده اند یافت می شود که در درسهای “الهیات فلسفی” که وی کم و بیش در دانشگاه گونیسبرگ ارائه می کرد موجودند.

پاره ای از تحلیلها و مباحث مهم کانت که مسائلی را در باب مفاهیم، باورها و فعالیتهای دینی مطرح می کنند در حکم مقدمات فلسفه انتقادی کانت به حساب می آیند. این طرح تا آنجا که نقشی جدید برای اصول فلسفی در فهم نظم و ساختار جهان قائل است تأثیری مهم بر موقعیت مفهوم خدا در دیدگاه کانت بر عهده داشت.

این طرح همچنین مجالی را مهیا کرد تا کانت صریحتر به پاره ای از مضامین مهم مربوط به داده های دینی که انسان آنها را با خدا مرتبط می کند بپردازد. در نتیجه فلسفه انتقادی کانت در لایه ای افراطی تر از آنچه وی قبلاً علیه تبیین عقل گرایی از نسبت خدا و جهان بسط داده بود مطرح شد.

در این تبیین عقل گرا مفهوم خدا به عنوان مؤلفه بنیادین متعالی در چنین نظمی یعنی اصول تبیینی بنیادین و مبنای مطلق و غایی برای جهان مطرح بود. در مقابل این دیدگاه، کانت از این نکته بحث می کند که مفهوم خدا به صورت مناسب تنها کارکردی در اصل تنظیمی – یعنی محدود کننده در تبیینهای علی از نظم زمانی – مکانی جهان دارد. بنابراین فلسفه انتقادی کانت آنچه را که مابعدالطبیعه عقل گرا به عنوان دلایل وجود خدا پیشنهاد می کرد از ریشه بر می کند.

به عبارت دیگر، فلسفه انتقادی فراتر از صرف اوراق کردن چارچوب مفهومی می رود که بر طبق آن تبیین فلسفی قبلی از مفهوم خدا ساخته شده بود. در رویه اثباتی، این فلسفه بجد تبیینی از این کارکرد صورت می دهد که تأیید خدا بر طبق ایمان اخلاق نقشی در زندگی انسانی برای تأمین فعالیت اخلاقی در طول زندگی مهیا می سازد.

در حالی که علایق علمی و سنتهای عقل گرای فلسفی بر گستره اولیه طرح وی که از خدا به عنوان مفهوم کلیدی مابعدالطبیعه یاد می کرد تأثیرگذار بودند جنبه های دیگری از بستر تاریخی و اجتماعی هم بر دیدگاههای دین شناسانه کانت تأثیر می گذاشتند. این جنبه ها باعث شدند کانت دین را به عنوان مشخصه ای برای زندگی و فرهنگ انسانی مدنظر قرار دهد. از میان این جنبه ها البته مهمترین منشا رشد در محیط سنت پیتیسم بود که جریانی اصلاحی در دل پروتستان آلمانی به حساب می آمد و بر تبدل دینی و درونی و رفتار صادقانه بر طبق مطلق گرایی دینی تأکید داشت. والدین کانت پیتیست بودند و تحصیلات ابتدایی وی در مدرسه ای که به وسیله کشیش پیتیستی یعنی اف.ای.اشولتز تأسیس کرده بود صورت گرفت.

کانت البته از آموزش اخلاقی درونی این گروه دست نکشید هرچند که بجد علیه پاره ای از آداب و مناسک رسمی دینی که این گروه و دیگر مسیحیان در مجامع عمومی صورت می دادند جبهه گیری کرد.

عامل مهم دیگر در بسط رهیافت فلسفی کانت به فهم دین، علایق همیشگی وی به تنوع فرهنگ انسانی و دینامیک تعامل اجتماعی انسانی بود. این امر چشم اندازی به کانت عطا می کرد تا از طریق آن دین را به عنوان پدیده ای اساساً انسانی بیابد که در آن جنبه های مختلف حوزه های انسانی ما – احساسی، فکری ، تاریخی و اجتماعی – به طرقی که برای فهم نقش انسانی در عالم مهم هستند ترکیب شده اند.

یکی از نتایج تأثیرات متقابل این اجزا در شکل دهی به تفکر کانت این است که هیچ اثری از کانت در باب دین به تنهایی دیدگاهی جامع را در باب تحلیل و بررسی دین ارائه نمی کند هرچند که مهمترین اثر وی در این زمینه کتاب ” دین در دل محدوده عقل صرف” است. هیچ کس هم تاکنون اینها را در مجموعه مدون و منسجمی با عنوان “فلسفه دین” جمع نکرده است. هر تبیینی از منش فلسفی کانت در باب دین نه تنها باید همه آثاری که در این زمنیه موجودند در برگیرد که باید پیشرفتها و تغییراتی که در دیدگاه کانت طی پنج دهه تفکر فلسفی رخ داده اند مدنظر قرار دهد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس